رمان
-
رمان طلا پارت 116
گونه اش را نزدیک لب هایم آورد . نفس هایم به گونه اش برخورد میکرد. …
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۶
– دارم تموم تلاشم رو میکنم مخالفت کنم اما تنهایی که نمیشه، چون اینجور شما زیادی خوش بحالتون میشه! با…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۰۰
یه بچه ۱۰ ساله و یه هفت ساله… می خواست حضانت بچه هارو داشته باشه که من گفتم بعید می…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 115
بالا سرش ایستاد زیبایی این دختر غیرقابلانکار بود. مسخره بود اما زردی رنگ و رویش به…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برا سقوط پارت ۵
چشمانم از طرز صحبت صدرا بیشتر از این گرد نمیشد و متوجهی خندههای پر از مقاومت عاطی شدم. از کی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۹۹
این دهمین موکلم بود و بهزاد دورادور اجازه می داد گاهی موکل خصوصی بگیرم. . خسته شده بودم از وکیل…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 98
“_نُقل و نبات آوردیم…دخترتونو بردیم…” داریوش دست صید محمد را فشار میدهد و بعد نوبت به…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 114
تکانها برای بیدار شدنش شدیدتر شد. بالاخره تکانی خورد و چشمانش از هم باز شد. گیج…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۹۸
اخم هاش توی هم بود و وقتی نگاهم رو به خودش مشغول دید؛ گفت: _ همش می ری توی فکر……
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت۴
به حرفش خندیدم و گوش به درس دادم. کلاس تمام شد و من با خستگی تمام کولهام را روی شانه…
بیشتر بخوانید »