رمان طلا
-
رمان طلا پارت 138
+ جز کلمه ببخشید هیچی نمیتونم بگم چشمانم را بستم قبلاً هم یکبار در خواب دیده…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 137
-تو راست میگی +نزدیکای صبح هاتف زنگ زد گفت یکی از رفیقامو که توی مرز کار میکنه…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 136
– به درک + طلا… عزیزم لج نکن بیا بریم تو صورتمو بشورم بعد هرچقدر که…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 135
بهسختی از جا بلند شدم وسایلم را جمع کردم و راه افتادم. اول قصد داشتم به…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 134
آتش خشمم خاموش که نشده بود هیچ شعلهورتر هم شده بود. هرچه بیشتر به اینموضوع فکر میکردم…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 133
+چیزی لازم دارین براتون بگیرم؟ دهانم را بهم دوخته بودند . -نه + ببرمتون رستوران ناهار بخورید؟ – نه…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 132
لیوان آبقند اولین چیزی بود که از صبح تا حالا خوردم. + تهدیدت میکنه؟ بیحواس…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 131
همین که او صحیحوسالم باشد کافیست. بهسختی بلند شدم و خودم را به جعبه قرصها رساندم…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 130
اصلا هیچ ایده ای که الان چه زمان از روز است نداشتم. کجا رفته بود؟یعنی نمی دانست…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 129
– نه قربونت برم درد ندارم زیر گردنم تا روی چانهام را زبان کشید،مثل یک گوشت لذیدی…
بیشتر بخوانید »