رمان طلا
-
رمان طلا پارت 142
بیبی کمی کنار تر نشسته به من نگاه میکرد و اشک میریخت. -بی بی ؟ …
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 141
بهیکباره جلوی چشمم سیاهی رفت و با یک آه بلند که با لبان او خفه شد ،…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 141
خم شد بوسهای کوتاه روی لبهایم نشاند. خواست از روی تنم کنار برود ،دست روی پهلویش…
بیشتر بخوانید » -
-
رمان طلا پارت 139
جوری که انگار نمی داند از چه میپرسم رفتار میکرد. + چی خب؟ کلافه دستش…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 138
+ جز کلمه ببخشید هیچی نمیتونم بگم چشمانم را بستم قبلاً هم یکبار در خواب دیده…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 137
-تو راست میگی +نزدیکای صبح هاتف زنگ زد گفت یکی از رفیقامو که توی مرز کار میکنه…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 136
– به درک + طلا… عزیزم لج نکن بیا بریم تو صورتمو بشورم بعد هرچقدر که…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 135
بهسختی از جا بلند شدم وسایلم را جمع کردم و راه افتادم. اول قصد داشتم به…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 134
آتش خشمم خاموش که نشده بود هیچ شعلهورتر هم شده بود. هرچه بیشتر به اینموضوع فکر میکردم…
بیشتر بخوانید »