رمان طلا
-
رمان طلا پارت 25
نگاهم کرد ،چشمانش با آن همه قرمزیه خون در اطرافش وحشتناک شده بود. کمی آرامتر به…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 24
در پرونده فقط زمانِ دستشویی رفتنِ طلا را ننوشته بودند. -خلاصش میکنم ،اگه همینجوری بخوای به اولدرم…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 23
-آقا فک کنم اینجا خودِ جهنمه یه برگ سبز اینجا پیدا نمیشه هاتف این جمله را…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 21
دخترک حرفِ درستی میزد که می گفت:بچه ای که در این محل به دنیا بیاید و بزرگ…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 20
نفسِ داریوش رفت،اصلا انتظارِ این حرف را داشت ،ضربه ی سنگینی بود،چون هنوز به کسی نگفته بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 18
نامدار نمی دانست که هاتف جیک و پوک داریوش را میداند،اما داریوش الان حوصله ی بحث های…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 17
اعصابم از دست آوا خُرد شده بود، نمی دانم دلیلِ این همه عصابنیتم چه بود ؟اما دوست…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 16
طلا +اون لباسه چطوره؟ -شبیه گونیه +عزیزم من گونیم بپوشم بهم میاد -آره…
بیشتر بخوانید »