رمان بگذار آمین دعایت باشم
-
پارت آخر رمان بگذار آمین دعایت باشم
– من همیشه کشته مرده ی این شخصیت پدرانتون بودم. طنز رفته به خورد حرفام رو فهمید و و بیشتر…
بیشتر بخوانید » -
پارت 18 رمان بگذار آمین دعایت باشم
آذر هم ایرانه. ندیدمش و هیچ اشتیاقی انگار تو تنم نیست بابت این دیدن. به آرمانی که کمی دورتر از…
بیشتر بخوانید » -
پارت 17 رمان بگذار آمین دعایت باشم
– این اینجا چی کار میکنه؟ دنیا همان یک لحظه بود ، آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم…
بیشتر بخوانید » -
پارت 16 رمان بگذار آمین دعایت باشم
– تو اینجا چی کار میکنی؟ از جام بلند شدم و به کوروشی که کنار کانتر با چشمای باریک شده…
بیشتر بخوانید » -
پارت 15 رمان بگذار آمین دعایت باشم
– ایشالا میشه ، ما عروس میخوایم. تیام خندید و دست دورک انداخت و شهنام به من لبخندی زد و…
بیشتر بخوانید » -
پارت 14 رمان بگذار آمین دعایت باشم
نگام به صیامی بود که تو درگاه فروشگاه با نیش باز در انتظار یه زد و خورد درست حسابی بود…
بیشتر بخوانید » -
پارت 13 رمان بگذار آمین دعایت باشم
– برگشت ، بریم خرید ، باهاش آرایشگاه هم برو ، بچم واسه موهاش وسواس داره. – برگشت همه کار…
بیشتر بخوانید » -
پارت 12 رمان بگذار آمین دعایت باشم
– هیچ کدوم ، با تاکسی اومدم. تو نگاش چیزی برق زد و من که رد شدم مچم گیر مشتش…
بیشتر بخوانید » -
پارت 11 رمان بگذار آمین دعایت باشم
تیام – به خاطر یه سری از مشکلات مراسم رو گذاشتیم برای یه قرصت مناسب. پاشاخان ابرویی بالا انداخت و…
بیشتر بخوانید » -
پارت 10 رمان بگذار آمین دعایت باشم
– بلیطمون هشت شبه. – مواظب صیام باش. – وای اگه نمیگفتی قرار نبود باشم. – چته امروز؟ – آخه…
بیشتر بخوانید »