رمان
-
رمان بهار پارت ۴۰
سرشو تکون داد و باهم از ماشین پیاده شدیم. خوبی ماجرا این بود که فرزاد وکیل نداشت، البته نیازی هم…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 53
بلند شد و آمد کنارم . -بفرما آبجی +داره دیر میشه آماده شو بریم بیمارستان …
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۳۹
ای فرزاد بیچاره، اگه مثل بچه آدم راضی شده بودی تا من طلاق بگیرم، نه خودم این قدر اذیت شده…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 67
مردمکهای داریوش از خشم و حرص گشاد میشوند… اوور کتش را در یک حرکت درمی آورد و آن…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 52
دآره آخه تو ضد ضربه ای به خاطر همین چیزیت نمیشه حوله را روی زخمش فشار دادم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۳۸
من همه خودم رو باخته بودم و حالا بدون هیچی جلوی بهزاد نشسته بودم. عقم می گرفت از حرف هاش،…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 51
الو؟الو؟آبجی میشنوی صدامو با صدای لرزان جوابش را دادم .از جا بلند شدم روسری را سر کردم و کیفم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۳۷
با رفتنش گوشیم رو پیدا کردم تا ببینم کیه که نذاشته من یه خواب راحت داشته باشم. با دیدن شماره…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 66
هوا آفتابیست… آسمان آبی آنقدر زیبا به نظر میرسد که دلم میخواهد نفس تمیزی از آن هوا بگیرم……
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 50
+کجا؟وایسین هنوز آوا:نه دیگه بسه الان حالم از قیافت بهم میخوره +هر وقت تونستین بیاین پیشم…
بیشتر بخوانید »