رمان
-
رمان طلا پارت 103
با دیدن مغازه ی سوپر مارکت یادم امد که چندتا چیز لازم دارم. به داخل…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۸۷
ترس هم داشت انصافا… می خواستم بپرسم بالاخره که چی؟ تا کی می خوای من رو پیش خودت و صیغه…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 92
خدمتکار ها به سرعت میز صبحانه میچینند… دامن شیرین روی چمن های باغ میخزد و داریوش پشتش…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 102
بلند شد و مراهم بلند کرد حال راه رفتن نداشتم. تکیه ام را به او دادم روی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۸۶
نفس عمیقی کشید و توی گوشم پچ زد: _ تو چرا اعتراضی نداشتی دختر کوچولوم؟ حرکت لب هاش روی گردنم…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 101
+من چی قربونت برم ؟ -تو اسلحه قاچاق میکنی؟ خشکش زد، دستش همانطور بند…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۸۵
_ تا درست تموم بشه؛ تا وقتی که بزرگ تر بشی و بتونی مثل یه ماده شیر از خودت و…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 91
دربان در را برایشان باز میکند و داریوش انگشتان ظریف دلبرک را در پنجه اش فشار…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 100
قصد داشتم جواب ندهم تا به خواب شیرینم ادامه بدهم اما شخص پشت خط ول کن نبود…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۸۴
من خواسته ام رو رک و بدون پرده گفتم و تو هم پذیرفتی الان هم همونطوره…. من گولت نمی زنم…
بیشتر بخوانید »