رمان
-
رمان بهار پارت ۹۵
به لطف حقوق هایی که از بهزاد دریافت می کردم، از شر راه گز کردن واسه مترو خلاص شده بودم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 96
فیلتر سیگار را در جایش له میکند و از روی صندلی بلند میشود… دلتنگ است… چرا کسی…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 110
– دوست دارم اراجیف بگم تو چرا انقد نامردی من دارم قربون صدقت میرم تو کم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۹۴
_ چرا زود تر پیدات نکردم توله؟ نگاه خیره اش رو تاب نیاوردم و نگاهم رو به دست های درشتش…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 109
گردنش را سریع به سمتم کج کرد اشکهایم میریخت نفسم تنگ بود . اما چرا خودم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۹۳
سرش رو به افسوس تکون داد و گفت: _ ولی اگه یه روز به این حرف من رسیدی و فهمیدی…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 95
داریوش: _میخواستی عروسی منو به هم بزنی…؟یه تُفنگ دستت گرفتی تو بزم من به بهونه ی ناموس…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 108
-چی میخوای از جونم ؟ چی میخوای لعنتی از جونم ؟ بکش راحتم کن دیگه تحمل…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۹۲
برای اینکه ذهنش رو منحرف کنم صدام رو صاف کردم و گفتم: _ به خانواده ام گفتم شب میام، باید…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 107
-الان کجا داری تشریف میبری +خدا ازتون نگذره که درد مردم براتون مسخره بازیه …
بیشتر بخوانید »