رمان غرقاب
-
رمان غرقاب پارت 52
اقدام بعدی ام، سرزدن به پوریا بود. بی هیچ حرف اضافه و توضیحی گفته بودم که دیگر دلم ترانه…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 51
سرش را با درد تکان داد. سر پردردم را جلو کشیدم و زمزمه کردم. ـ اگر برگشت، ازش نپرس…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 50
سوالش، انگار سوال همه بود. صدای باز شدن در من را از سنگینی صورتک هایشان نجات داد و با…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 49
******************************************************************************* رفته بود. چندساعتی می شد…وقتی خوب قلب هایمان روی دستانمان جان داد رفت. خودم گفتم برو و هیچ…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 48
ـ حالا من با این همه عشق چیکار کنم؟ چیکار کنم وقتی مسبب حال پاره ی تن مادرپدرمی و…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 47
ـ من…من فقط توی عصبانیت هولش دادم غوغا. هولش دادم که بره عقب و بتونم برم و یه وقت…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 46
********************************************************************* نمی دانستم، چندمین باری بود که همراهش را می گرفتم و به جز بوق های ممتد و عصبی…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 45
حجم کلافگی صدایش باعث شد، خیره به درختان باغ که در تاریکی موهوم به نظر می رسیدند، زمزمه کنم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 44
نشسته بود روی صندلی گردان اتاقم، دست به سینه با یک لبخند محو به آشفتگی من نگاه می کرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 43
ـ از مدرسه بیرون زدیم. با صدای جیغ، با دخترایی که هرکس یک طرف می دوید. هواپیماها نزدیک بهمون…
بیشتر بخوانید »