رمان طلا
-
رمان طلا پارت 15
راوی هاتف نگران به آقایش چشم دوخته بود که بطریِ شراب را داشت سر میکشید.از دیروز…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 14
شام را خوردیم. من و ساحل بی صبرانه منتظرِ شنیدنِ دلیل بودیم. آوا هم این را…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 13
-چی؟ +برو بیرون -اومدم باهات حرف بزنم خیلی خونسرد بود،خیلی بیشتر از خیلی . من اما…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 12
داریوش به یزدان اشاره کرد تا پیراهنشان را پاره کند. وقتی دیدند التماس فایده ای ندارد…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 11
با چیزهایی که میدیدم از انسان بودنه خودم خجالت می کشیدم انگار دنیا اینجا به ته می رسید.بغضی به اندازه…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 10
راوی … -آقا فقط لب تر کن تا یه جوری ترتیب این دخترو بدم که اصلاً انگار…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 9
چند صندلی کنار دیوار گذاشته بودند منظورش آنها بود. از آنجایی که پایم بخاطر تند راه رفتنم درد میکرد ،مخالفت…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 7
این بار تعداد محافظانی که در اطراف بودند خیلی خیلی بیشتر بود، فکر کنم حدود ۲۰…
بیشتر بخوانید »