رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم

رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 43

3.3
(3)

 

نمیدونم چند روز توی رختخواب افتاده بودم و به کل زمان و مکان از دستم در رفته بود یه طورایی حس میکردم نایی توی تنم نمونده که بخوام کاری بکنم

از ترس نیما گوشیمم خاموش کرده بودم و حتی میترسیدم طرفش برم ، بیخیال شرکت رفتن شده بودم فوقش اخراجم میکردن ولی در عوض ریخت نحس اون نیما رو نمیدیدم

خانوادمم فکر میکردن مریض شدم و اصرار داشتن برم یه چکاب کلی از خودم بگیرم که بفهمن دلیل این بی حالی و کم خوراکیم از چیه !!

ولی نمیدونستن درد من چیه و هر لحظه دارم به رابطه کذاییم با نیما فکر میکنم و عذاب میشکم ، عذابی که داشت ذره ذره آبم میکرد

بخاطر اصرار بیش از حدشون مجبور شدم یه سر به بیمارستان بزنم و بعد از گرفتن هزار جور آزمایش بالاخره رضایت دادن برگردم به خونه !!

با رسیدن به اتاقم باز خواستم طبق عادت این چند وقتم روی تخت دراز بکشم که چشمم خورد به موبایلم که روی پاتختی بود

بالاخره دل رو به دریا زدم برش داشتم و روشنش کردم ولی همین که صفحه اش بالا اومد با دیدن پیام ها و تماس های از دست رفته از نیما دستم لرزید و نزدیک بود گوشی از دستم بیفته

با ترس خواستم گوشی روی میز پرت کنم ولی فرار تا کی ؟! بالاخره که باید با واقعیت رو به رو بشم

با این فکر نفس عمیقی کشیدم و پیاماش باز کردم که با دیدن متن پیامش حس کردم روح از تنم پرید

_اگه نمیخوای فیلم خوشکلت برسه به دست داداشت بهم زنگ بزن نزار بیشتر از این دیوونه بشم

بقیه پیاماش هم با این مضمون بودن همش تهدید پشت تهدید ، آب دهنم رو با ترس قورت دادم و عصبی گوشی روی تخت پرت کردم

لعنتی دیگه چی از جونم میخواست ؟!
بی اختیار دست و پام شروع کردن به لرزیدن که یکدفعه با بلند شدن صدای زنگ گوشیم با ترس از جا پریدم و وحشت زده نگاهمو به گوشی دوختم

لعنتی خودش بود !!
با اینکه داشتم از درون میلرزیدم ولی خودم نباختم و تماس رو وصل کردم که صدای عصبیش توی گوشم پیچید

_چه عجب خانوم افتخار دادن بالاخره جواب دادن !!

_چی از جونم میخوای ؟! هااا چرا دست از سرم برنمیداری

_فردا پا میشی میای شرکت تا بهت بگم دقیقا چی میخوام

عصبی چنگی توی موهام زدم و گفتم :

_من پامو توی اون خراب شده نمیزارم

_ببین برای بار آخره دارم بهت میگم فردا پامیشی میای سرکارت وگرنه اون روی منو میبینی ، میدونی که عصبی بشم دیوونه میشم و همه کاری از دستم برمیاد حالا بشین قشنگ فکراتو بکن !!

_ولی من ….

یکدفعه با پیچیدن صدای بوق آزاد توی گوشم عصبی گوشی روی تخت پرت کردم و بی اختیار بلند فریاد زدم :

_کثافت !!

میخواستم لج کنم و شرکت نرم ولی با فکر به اینکه اون فیلم کذایی دستشه و اگه عصبی بشه مطمعنن دیونه بازی درمیاره و اون فیلم رو برای داداشم میفرسته به اجبار فردا صبح به شرکت رفتم

اونم چطوری ؟! با حالی نزار و بی جون
طوری که حس میکردم هر لحظه امکان داره بیهوش بشم

با ورودم به شرکت منشی با دیدنم ابرویی بالا انداخت و با تعجب گفت :

_به رییس میگم بالاخره اومدید شرکت !!

بدون اهمیت به تمسخر توی صداش به طرف اتاقم راه افتادم کیفم روی میز پرت کردم و درحالیکه پشت میزم می نشستم نگاه خسته ام رو به سقف اتاق دوختم
من اینجا توی این جهنم چیکار میکردم ؟!

چشمام روی هم گذاشتم تا کمی ریلکس کنم که با باز شدن یهویی در اتاق و پخش شدن بوی عطر تنش لرزی توی تنم نشست و بی اختیار دسته صندلی رو توی دستم فشردم

صدای بسته شدن در اومد هر قدمی که بهم نزدیک میشد نفسم تنگ و تنگ تر میشد ، حس کردم بالای سرم ایستاد و روم خم شده

با پخش شدن نفس هاش روی پوست صورتم بی اختیار پلک هام لرزید و چشمامو باز کردم که نگاهم توی نگاه سرد و یخ زده اش گره خورد

نگاهش رو بین چشمام چرخوند که با لغزیدن نگاهش روی لبهام به خودم اومدم ، عصبی با صندلی خودم رو عقب کشیدم و گفتم :

_معلوم هست داری‌ چه غلطی میکنی ؟!

صاف ایستاد و با پوزخندی گوشه لبش گفت :

_دارم از اموالم استفاده میکنم

_چی ؟! نفهمیدم اموالت ؟!

به سمتم اومد و نگاه آتیشیش روی هیکلم بالا پایین کرد

_آره چون تو جزو اموال منی !!

بلند شدم و درحالیکه حرصی میخندیدم با تمسخر لب زدم :

_هه از کی تا حالا من شدم جز اموال تو که خودم خبر ندارم !!

_نمیدونی ؟! از اون شبی که زیرم خوابیدی

_خفه شوووو لعنتی

حرصی از حماقتم که هر لحظه به روم میاورد دستمو بالا بردم تا سیلی محکمی به صورتش بزنم که دستمو روی هوا گرفت پیچوند و در همون حال از پشت توی بغلش گرفتم از درد صورتم درهم شد که عصبی کنار گوشم غرید :

_آروم بگیر دختر ….چون بالا بری پایین بیای مال منی !!

از درد نا…له ای کردم که به خودش اومد و دستمو رها کرد تقلا کردم از بغلش بیرون بیام که دستاش دور کمرم حلقه کرد

_من مال هیچ کس نیستم اگه میخوای بیام شرکت باید ازم فاصله بگیری و نزدیکم نشی

لاله گوشم رو زبو…نی زد که مور مورم شد و بی اختیار سرم کج کردم

_تو توی شرایطی نیستی که برای من تعیین و تکلیف بکنی !!

دهن باز کردم که چیزی بارش کنم که با باز شدن یهویی در اتاق و دیدن کسی که توی قاب در ایستاده بود حرف توی دهنم ماسید و خشکم زد

جورج چند ثانیه نگاهش رو بینمون چرخوند و ناباور درحالیکه چندبار پلک میزد با تعجب گفت :

_اینجا چه خبره ؟!

_هی…هیچی نیست

با وحشت تقلا کردم تا ازش فاصله بگیرم که نیما دستاش رو دورم محکم تر کرد و جدی خطاب بهش گفت :

_جناب هاوارد چیزی شده که خودتون شخصا تا اینجا تشریف آوردید ؟!

جورج انگار آتیش از چشماش بیرون میزد حرصی داخل اتاق شد و گفت :

_اول شما بگید اینجا چه خبره ؟؟

با دستش به من که از پشت توی بغل نیما قفل شده بودم اشاره ای کرد و ادامه داد :

_این …این یعنی چی ؟!

دستپاچه از سوتفاهم پیش اومده تکونی به خودم دادم و با لُکنت لب زدم :

_چ….چیز خاصی بین ما نیست اشتباه برداشت نکنید

عصبی از حرکات نیما سرمو کج کردم و آروم زمزمه کردم :

_ولم کن لعنتی !!!

ولی بدون اینکه یک سانت از جاش تکونی بخوره بوسه ای روی شقیقه ام نشوند و با خنده بلند گفت :

_اوووه عزیزم چرا خجالت میکشی بالاخره که رییست باید بفهمه من و تو باهم رابطه عاشقانه داریم !!

جورج گیج زیرلب زمزمه کرد :

_عاشقانه ؟!

عصبی از اینکه زورم بهش نمیرسه با بغض آروم نالیدم :

_این چرت و پرتا چین سرهم میکنی

بی اهمیت به من و اینکه جوابم رو بده خطاب به جورج کنایه وار گفت :

_بله عاشقانه…..به نظر شما موردی هست ؟!

جورج عصبی دندوناش روی هم سابید و خشن گفت :

_اوکی ….میشه تنهامون بزارید میخوام با کارمندم خصوصی صحبت کنم !!!

نیما بالاخره رضایت داد با بوسه ای که روی گونه ام نشوند رهام کنه و با گفتن اینکه عشقم بعدا میبینمت من رو با جورجی که از شدت عصبانیت تقریبا دود از کله اش بلند میشد تنها بزاره

” نیما “

در اتاق رو با لبخندی بستم و با حال خوش به طرف اتاق خودم راه افتادم چون نمیخواستم بعد از اینکه جورج از اتاق آیناز بیرون اومد من رو منتظر ببینه

برای بار دوم ما رو باهم دیده بود اونم توی وضعیتی که شبیه کسایی بودیم که رابطه عاشقانه باهم دارن و این بار صد در صد از رابطمون مطمعن میشه و دیگه دور و بر آیناز نمیپلکه ، اون دفعه هم نمیدونم آیناز چطوری قانعش کرده بود که با من هیچ رابطه خاصی نداره

پشت میزم نشستم پرونده کاری مربوط به پیشرفت پروژه بین دو شرکت رو برداشتم و با دقت داشتم بهش رسیدگی میکردم و به قدری غرق شده بودم که نمیدونم چقدر گذشته بود و به کل زمان و مکان از دستم در رفته بود

یکدفعه در اتاق باز شد و با دیدن آینازی که درست مثل ماده ببر زخمی با نفس نفس خیره ام شده بود لبم به پوزخندی کج شد و خودکار توی دستم روی میز پرت کردم

پس بالاخره حرفاش با جورج تموم شده بودن ، منشی با حرص نیم نگاهی از گوشه چشم به آیناز انداخت و عصبی گفت :

_ببخشید قربان نفهمیدم چطوری شد که ی..

صاف به صندلی تکیه دادم و درحالیکه نگاه خیره ام رو از چشمای به خون نشسته آیناز نمیگرفتم توی حرف منشی پریدم و گفتم :

_اوکی شما میتونی بری !!

_چشم قربان

با بیرون رفتن منشی ، آیناز عصبی در اتاق رو بهم کوبید که صدای وحشتناکش توی اتاق پیچید و حرصی به سمتم اومد

_این چرندیات چی بودن سرهم کردی ؟؟! چه عشقی چه کشکی هااااا ؟! گند اوندفعه ات رو به زور جمع کرده بودم که از دروغ گفتی رل زدیم ولی الان هرچی گفتم دروغه باور نکرد

از فکر اینکه بخاطر اون جورج عوضی تا این حد عصبیه و به فکر رابطه یا چیزی باهاشه خشمم اوج گرفت

_چیه نکنه اینطوری عیش و‌ نوشت با اون مردک رو بهم زدم ؟!

بُهت زده سرجاش ایستاد و با گیجی لب زد :

_چی ؟!

بلند شدم و به طرفش رفتم

_حواست باشه تو‌ مال منی !!

انگار دیوونه شده باشه حرصی چنگی توی موهاش زد و کشیدشون

_خفه شووو هی این حرف رو‌ تکرار نکن من مال هیچ نره خری نیستم !!

عصبی سینه‌ به سینه اش ایستادم

_انگار یادت رفته چطوری ز…یرم بودی چطوره تجدید خاطراتی بکنیم هااااا بلکه یادت بیاد ؟!

با سیلی محکمی که توی صورتم زد سرم کج شد و سر جام خشک شده ایستادم

_ساکت شوووو لعنتی

باورم نمیشد این دختره به من سیلی زده باشه بازوش چنگ زدم و عصبی تکونی بهش دادم

_چطوری جرات کردی هاااا ؟! آدمت میکنم

بدون توجه به تقلاهاش دستش رو گرفتم و دنبال خودم به طرف اتاق مخفی که توی اتاقم بود کشیدمش و جنون وار زیرلب زمزمه میکردم :

_نشونت میدم با کی طرفی !!

در اتاق مخفی که تقریبا هیچ کس ازش خبر نداشت رو باز کردم ولی همین که خواستم داخل هُلش بدم لبه در رو محکم بین دستاش گرفت و جیغ کشید :

_ولممممم کن روانی وگرنه جیغ میکشم

پوزخندی عصبی زدم و گفتم :

_میدونستی این اتاق عایق صداست ؟!

با این حرفم رنگ صورتش پرید و لبهاش از زور بغض لرزید که دستش رو کشیدم وسط اتاق مخفی پرتش کردم که پخش زمین شد و هق هقش بالا گرفت

با هول ولا بلند شد و دستپاچه خواست بیرون بره که با یه حرکت کلید رو داخل قفل چرخوندم و کلیدش رو بیرون کشیدم توی دستم چرخوندم

_فکر کردی میتونی به این راحتی از دستم در بری ؟!

آب دهنش رو صدا دار قورت داد

_چی از جونم میخوای هاااا ؟!

دستی روی صورتم که جای سیلیش بود کشیدم و‌ خشن زمزمه کردم :

_جونتو !!

من توی عمرم از کسی سیلی نخورده بودم حتی بابام ….پس این چطور جرات کرده به من سیلی بزنه ؟!

چند قدم لرزون عقب عقب رفت و درحالیکه مدام با نگاهش اطراف چک میکرد سعی کرد با حرفاش آرومم کنه

_گوش کن عصبیم کردی کنترلم رو از دست دادم وگرنه نمیخواستم بزنمت !!

هه پس جوجه ترسیده….
دستم به سمت باز کردن دکمه های پیراهنم رفت که نگاهش رنگ باخت

_می…میخوای چیکار کنی !!

پیراهنم روی زمین پرت کردم و با بالا تنه برهنه به سمتش رفتم

_هنوز نفهمیدی که میخوام زبونت رو کوتاه کنم ؟؟

آب دهنش رو وحشت زده قورت داد و باز عقب رفت که پشتش به دیوار خورد

_میدونم اشتباه کردم ولی مقصر خودتی که اولش به زور مجبورم کردی بیام شرکت و حالام پیش رییسم همش میخوای یه طوری رفتار کنی انگار من دوست دخترتم !!

با یادآوری جورج خون جلوی چشمام رو گرفت چرا نمیخواد جورج بفهمه با من رابطه ای داره و یا دوست دخترمه ، عصبی بهش چسبیدم و خشن کنار گوشش لب زدم :

_دوستش داری که اینطوری جلزولز میکنی که نفهمه زیر…م بودی آره ؟؟!

چند ثانیه بُهت زده خیرم شد یکدفعه در کمال تعجبم لب زد :

_آره عاشقشم حالا دست از سرم بردار !!

نمیدونم چه مرگم شده بود که با این حرفش انگار وجودم رو آتیش زده باشی خشمم اوج گرفت و عصبی درحالیکه با یه حرکت پیراهنش رو از وسط جر میدادم گاز محکمی از گردنش گرفتم که ناله ای کرد و سعی کرد به عقب هُلم بده

ولی من جنون وار زیر مدام لب زمزمه میکردم :

_که عاشقشی هاااا داغشو به دلت میزارم

دستاش رو محافظ بدنش قرار داد و لرزون لب زد :

_ن…نکن تو رو خدا

درحالیکه لبامو روی پوست گردنش میکشیدم بالا….تنه اش رو از روی لباس ز…یر چنگ زدم که التماساش قطع شد و آنچنان نا…له ای کرد که بدنم بی اختیار عکس العمل نشون داد و تحر…یک شدم

زبو…نم رو تا نزدیکی های بالا…تنه اش کشیدم و زیرلب زمزمه وار گفتم:

_جوووون خوشت اومده ؟! من کارم بهتر از جورجه مگه نه ؟!

با این حرفم خشکش زد و عصبی شروع کرد به تقلا کردن

_این چرت و پرتا چیه میگی لعنتی ولم ک…..

برای اینکه جلوی حرف زدنش رو بگیرم با حرص لبش رو به دندون گرفتم و کشیدم که آ…خ بلندی کشید و خواست سرش رو کج کنه

که نزاشتم و با حرص دستام دو طرف صورتش گذاشتم و شروع کردم به شدت بوسیدنش و از پایین خودم بهش فشردم

نمیدونم چم شده بود که یه حسی توی وجودم زبونه میکشید حسی که داشت ذره ذره وجودم رو میسوزوند و تپش قلبم رو به قدری بالا برده بود که برای ثانیه ای هم دلم نمیخواست از این دختر‌ جدا بشم

با تقلا سعی کرد من رو از خودش جدا کنه که نزاشتم و با نفس نفس آروم کنار گوشش لب زدم :

_بزار آروم شم !!

ولی اون بی توجه به حال بد من ، زد زیر گریه و با هق هق گفت :

_نمیخوام بزار برم

اولین بار بود که حتی بوی عطر دختری داشت اینطوری من رو از پا درمیاورد و حالم تا این خراب شده بود طوری که به کل مغزم انگار از کار افتاده باشه فقط دوست داشتم تنش رو لمس کنم و عطر تنش رو‌ عمیق نفس بکشم

دستم روی بر…جستگی های تنش کشیدم و با چشمای خمار لب زدم :

_آروم بگیر نزار دیوونه بشم

پایین تنه تحر…یک شده ام رو بهش چسبوندم و با حالی خراب اضافه کردم :

_حسش میکنی چه حالی دارم هاااا ؟!

روی سینه‌ام کوبید و با تقلا جیغ زد :

_به من چه لعنتی برو کنار !!!

عصبی روی تختی که هر از گاهی برای رفع خستگی گوشه اتاق گذاشته بودم پرتش کردم و درحالیکه روش خیمه میزدم با یه حرکت شلو…ارش رو از پاش بیرون کشیدم و با خشم فریاد کشیدم

_میخوای بزارمت که بری پیش عشقت هااااا ؟! کور خوندی

جیغی کشید و با تقلا سعی کرد از روی خودش کنارم بزنه که عصبی دستاش بالای سرش قفل کردم و بوسه ای روی لبهاش نشوندم

_به نفعته که آروم بگیری !!

لبهاش که از زور ترس و بغض میلرزیدن رو تکونی داد و به سختی گفت :

_تو رو خدا بزار برم

سرمو روی بالا تنه برهنه اش گذاشتم و درحالیکه عطر تنش رو عمیق نفس میکشیدم با لحن خماری لب زدم :

_تا وقتی حال و‌ روزم اینه تو هیچ جایی نمیری

هقی زد با حالت چندشی سعی کرد خودش رو ازم فاصله بده

_نمیدونستم تا این حد پستی !!

هه داشت به کی میگفت پست ؟! با خشمی که قاطی حس شهو….تم شده بود گازی از بالا تنه اش گرفتم که جیغ دردناکی کشید زبونم رو جای دندونام که روی پوست سفید تنش رد انداخته بودن کشیدم و با نفس های بریده زمزمه کردم :

_اگه نمیخوای زیرم زجرکش بشی آروم بگیر

جنون وار سرش رو به اطراف تکون داد و با جیغ گفت :

_نمیخواااام کثافت

پاهاش بین پاهام قفل کردم و برای اینکه آروم بگیره تهدیدکنان گفتم :

_انگاری خیلی دوست داری فلیمت رو برای اون داداش باغیرتت بفرستم

خشکش زد و بی حرکت موند و لرزون نالید :

_ن….نه

نگاهم رو بین چشمای ترسیده اش چرخوندم و خشن ادامه دادم : :

_حالا به نفعته که ساکت بمونی و باهام همکاری کنی وگرنه پامو از این اتاق بیرون بزارم کاری رو که گفتم عملی میکنم

با این حرفم توی سکوت قطره های اشک بودن که از گوشه های چشماش پایین میچکیدن ولی من بدون اینکه رحمم بیاد یا دلم بسوزه

این سکوتش رو نشونه رضایتش گرفتم و در کمال بی رحمی باقی مونده لباساش رو از تنش بیرون کشیدم و با چشمای که شهو….ت ازشون میبارید خیره تن بلوریش شدم

نمیدونم چه مرگم شده بود که به قدری شهو…ت و حرص جلوی چشمام رو گرفته بود که فقط و فقط میخواستم طعم بودن باهاش رو‌ بچشم و بدنم به شکل وحشتناکی تحر…یک شده بود

بدون اینکه نگاه از بدنش بگیرم شلوا…رم بیرون کشیدم و درحالیکه باز روش خیمه میزدم خودمو بین پا….هاش تنظیم کردم و با نفس های بریده بدون اینکه بفهمم دارم چیکار میکنم خواستم کارو تموم کنم

که با حس بدنم ، وحشت زده رنگش عین گچ سفید شد و انگار بهش شوک وارد شده باشه بدنش قفل کرد و شروع کرد به هیستریک وار لرزیدن با دیدن حالش به خودم اومدم و با ترس از روش کنار رفتم

_هی هی دختر چی شدی !!

🍂
🍃🍂
🍂🍃🍂

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا : 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫5 دیدگاه ها

  1. این سایت رمان های خوبی داشته همیشه اما
    افتضااااااح ترررررین شیوه ی پارت گذاری رو داره😒
    پاسخگو هم که نیستید😒اصلا اینجا مدیر داره?😳چرا به نویسنده ها برای زمان نوشتن تذکر نمیدین??
    تازه بعد از مدتی کامنت های انتقادی رو هم پاک میکنید…مگه غیر از اینه که مخاطبانتون رو دلسرد میکنین…متاسفم واقعا…من این سایت رو خیلی دوست داشتم و الان دیگه ترجیح میدم از جای دیگه رمان هارو دنبال کنم،و مطمئنم خیلیا با من هم عقیده هستن.خوب میشه اگه رسیدگی کنین😒💐

  2. شماهااا واقعاا روانی هستین اون از فصل اول که نصفش نیس و مجبور شدم از دوستم بپرسم اینم از فصل دومش خجاالت داره شماها مشکل دارین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا