رمان بالی برای سقوط

رمان بالی برای سقوط پارت ۱۱۰

5
(1)

با خنده‌ی واضحی لب باز کرد:

– هیچی فقط جدیدا متوجه شدم هر جا می‌ری نگاهش رو توئه…هر جا نیستی چشم می‌چرخونه ببینه کجایی…مرتیکه فوضول!

گلو صاف کردم و با چشمانی گرد شده پرسیدم:

– جدی که نیستی؟

قهقه‌ی بلندی زد که دیگر چشمانم توان بیشتر گرد شدن را نداشت.

– یک درصد فکر کن من سر این قضیه بخوام شوخی کنم، آخه من چیم از اون مرتیکه خوشم می‌آد که بخوام راجبش حرف بزنم هم؟

با دهانی باز شده چند ثانیه‌ای به تماشای آن چشمان خوش خط و خالش نشستم.

-بس کن خدایی…من الان اعصاب شوخی و خنده دارم.

– خدایی بمیر اگر فکر کردی یک درصد دارم شوخی می‌کنم…زن دارم بهت می‌گم همه‌ش چشمش پی توئه…راه به راه هم که تنها گیرت می‌آره می‌چسبه بهت از این واضح‌تر؟

مقنعه‌ام را مرتب کردم و هول زده گفتم:

– بیخیال!

– باشه ولی با اون گونه‌های سرخ شده خر خودتی!

***

– فراز؟

– جونم.

در بغلش لم داده کمی خودم را جابه‌جا کردم.

– اگر استادم بشی حاظری بهم نمره بدی؟

عمراً بلند بالایی گفت و من اخم کرده از بغلش بیرون زدم و خودم را کناری کشاندم.

همان نگاه شیفته و همیشه مهربانش را به من بغ کرده دوخت.

– چته جوجه‌م؟

– جدی گفتی؟

سرش را کج کرده به سمت من به پشتی صندلی تکیه داد و بی‌ هیچ انعطافی لب زد:

– جدی بودم.

حرفی نزده فقط در سکوت با اخم نگاهش می‌کردم و او بود که رفته رفته لبخندش وسیع‌تر می‌شد و گاهی با خودم فکر می‌کردم موهای روی سرش اضافی می‌کند.

خودم را با حرص عمیقی جلو کشیدم و در چند سانتی‌متری صورتش متوقف شدم و لعنتی از نزدیک چه منظره‌ای داشت.

– پس…ازت متنفرم دکتر طلوعی!

خنده‌ی دندان نمایی زد و گوشه‌ی لبم بوسه‌ی کوچک و نازداری کاشت.

– در عوض من عاشقتم خانم دکتر محمدی!

تپش قلبم اوج گرفت و جهت نرفتن آبرویم به دلیل میل زیاد کشیدن گوشه‌های لبم فاصله گرفتم و از روی مبل بلند شدم.

– باشه ولی اون چشمای برق دارت می‌گه خر خودتی!

به سمت اتاق حرکت کردم و لب به دندان گرفته خنده‌ی ریزی کردم. مردک زبان باز…
لباس‌هایش را روی تخت ول کرده بود به امان خدا.

پوفی کردم و پیراهنش را بلند کردم. دست بردم شلوارش را هم بلند کنم که بوی عطر ریزی زیر بینی‌ام زد. اخمی کردم و اطراف را نگاه کردم.
زده بود به سرم که!

بوی عطر اجازه نداد حتی شلوار را هم بلند کنم.

– آمین خانم؟ شام چی داریم ما؟ روده کوچیکه بزرگه رو درسته قورت داد!

به شوخی گفتم:

– نمی‌دونستم دکترا هم شام می‌خورن!

– خانم دکتر کمتر خجالتمون بده.

با خنده پیراهنش را به بینی‌ام نزدیک و…
گاپ گاپ گاپ
صدای ترس بود که گوش‌هایم می‌شنید.

این بویی که داد می‌زد زیادی گران قیمت است مال اهالی این خانه نبود…به ولله که نبود…چهار سال و اندی زندگی کردن حداقل عطر مورد استفاده‌شان را به من فهمانده بود.

– باشه خانم دکتر شما هی ناز کن ما مجبوریم ناز بخریم زنگ بزنیم رستوران!

جواب ندادم.
فقط اشک بود که گوشه‌ی چشمم نیش زد.
شاید…شاید هم دروغ بود! از آن مرد عاشق فکر این چیزها عمراً برمی‌آمد. به قطع یقین رسیده بودم که لباس‌ها را جمع کردم و بعد از کشیدن دستی به صورتم به سمت آشپزخانه رفتم.

– خانم دکتر طلوعی شما چی می‌خوری؟

لبخندی نرم نرمک روی لبم نشست…بالاجبار!

– هر چی خودت می‌خوری…زیاد مهم نیست.

صدای صحبت کردنش با تلفن آمد و لباس‌ها را با دلی خون شده درون لباسشویی انداختم. این وسط تنها تلقین بود که می‌توانست کمی آرامم کند.

– فراز امروز کجا بودی؟

بدون آنکه نگاهش کنم خودم را گیر جمع و جور کردن آشپزخانه کردم چون قول نمی‌دادم چانه‌ی لرزان خنده نمایم را بتوانم پنهان کنم.

– بنظرت می‌تونم کجا باشم؟…یا بیمارستان یا دانشگاه!

اینکه به مکث بین جملاتش حساس شوم دیوانگی بود؟ شاید مشکل از من و حساسیتم بود.
از زمانی که سقط کرده بودم وضعیت روحیه‌ام بهم خورده بود.

دستی که دور تنم پیچید به تنم شوکی وارد کرد که شانه‌هایم به هوا پریدند.
صدای خنده‌ی توی گلویش به تنهایی می‌توانست استقامت مرا بهم بریزد.

– کجایی خانم دکتر؟ تو کدوم فضا در حال سِیری که منم دنبالت بیام؟

سعی کردم با نفس عمیقی سنگینی تلنبار شده روی دلم را آزاد کنم. سرم را به قفسه‌ی سینه‌اش تکیه دادم که بلافاصله چانه‌اش روی سرم نشست.

– هیچی…همینجور تو فکر بودم.

صدای نفس عمیقش به گوشم رسید.

– نمی‌خوای جلسات روانشناست رو ادامه بدی؟

لب زدم:

– چرا؟

سرش را کمی خم کرد و بوسه‌ای روی گوشم کاشت که باعث شد در خودم جمع شوم.

– از موقعی که کنسلش کردی متوجهم بیشتر اوقات تو خودتی…سر یه سری چیزا حساس‌تر شدی…اگر ناآرومی تا دوباره ادامه بدیم؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا