رمان راز یک سناریو
-
رمان راز یک سناریو پارت 8
تمام بخش را یک دور چک کرد و کنار استیشن ایستاد. ایوب و میلاد علایم حیاتی ها را چک می…
بیشتر بخوانید » -
رمان راز یک سناریو پارت 7
*** هوا رو به تاریکی بود. یکی دو ساعتی می شد که مغازه به مغازه می گشتند و بلاخره چیزی…
بیشتر بخوانید » -
رمان راز یک سناریو پارت 6
با تنی خسته وارد استیشن شد. منیژه با قیافه ای گیج با تلفن بخش صحبت می کرد: خانم من نمی…
بیشتر بخوانید » -
رمان راز یک سناریو پارت 5
راحله دستانش را خشک کرد: چرا می خندی؟ گلی با دستان خیس کنار سرش را خاراند: باید اینجوری می گفتی…
بیشتر بخوانید » -
رمان راز یک سناریو پارت 4
و مادر نفسی کشید. همین که وارد سالن شدند، چشم بزرگمهر به باربدی افتاد که کنار گلی معذب نشسته بود.…
بیشتر بخوانید » -
رمان راز یک سناریو پارت 3
گلی که ابروهای بالا رفته ی مرد جوان را دید، کمی خودش را جمع و جور کرد و گفت: خوب…
بیشتر بخوانید » -
رمان راز یک سناریو پارت 2
ابرو های دکتر در هم گره خورد، رضایی داشت معادله مطرح می کرد؟! -حرفتو بزن رک و راست. قلب گلی…
بیشتر بخوانید » -
رمان راز یک سناریو پارت 1
نام کتاب : راز یک سناریو نویسنده : مریم.م “چرا اینجوری شد؟ چرا آخر راهم شد اینجا؟ کیو باید مقصر…
بیشتر بخوانید » -
رمان راز یک سناریو پارت 12
تا وقتی ناهید را داشت، جایی برای گلی در زندگی شخصی او نبود… مردک برای داشتن گلی نقشه داشت… جواهر؟!…
بیشتر بخوانید »