رمان
-
رمان طلا پارت 77
ساحل:پس اونهمه من از این ادم متنفرم و حالم بهم میخوره و عقی و عوقی چیبود پس؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 132
از پله ها بالا رفتم و در همون حین خطاب بهش لرزون گفتم : _جورج اومد راهنماییش…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 79
مروارید تا لحظه ی آخری که از پیچ راهروی باریک خارج میشود ، نگاه از صورت آرام گرفته…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 76
داصغر را به زور فرستادم کمی خرید خانه انجام دهد و در ماشین بگذارد. شب به خانه رفتم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۶۲
چقدر متنفر شده بودم از این واژه آبرو… سرم رو به نشانه تایید تکون دادم و دیگه چیزی نپرسیدم .…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 75
در پیام های اول با عصبانیت تمام فحش کشم کرده بودند و در اواسط پیام ها فکر میکردند…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۶۱
از جیغ جیغش بوی خوبی استشمام نکردم ولی خودمو نباختم و با جدیت و غرور بیشتری گفتم: _ آره من…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 78
دخترک لب میجنباند و باز هم داریوش را صدا میزند…تبش بالاست… خیلی بالا و مرد حتی هنوز نمیداند…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 74
جوری بلند شد که صندلی روی زمین افتاد و بدو بدو بیرون رفت تا هرچه زودتر به…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۶۰
الان دیگه مطمئن بودم قصدش هم اینه! قصدش این بوده که ببینه کی خونده و کی نخونده! با تمرکز شروع…
بیشتر بخوانید »