رمان
-
رمان بهار پارت ۵۱
ولی این بار بالا فرق میکرد، فرق میکرد و حرف هاش بدجوری داشت آتیشم می زد… منی که پر از…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 73
نگاه دو دو زن کامران روی چشمان خشمگین داریوش جا میماند… یکه میخورد… قدمی به عقب برمیدارد و… این…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 64
من احمق چگونه از رابطه های قبلی او سوال نپرسیده بودم؟ دیگر حتی کیف هم مهم نبود…
بیشتر بخوانید » -
رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 130
ولی بازم میدونستم تا چند دقیقه دیگه از روی استعلام شماره پلاک میفهمه اونی که قصد جونش رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۵۰
درگیر یکیاز جمله های سخت بودم که در اتاق بدون در زدن باز شد و چهره همیشه جدی بابا رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 63
دیدم که رگ گردن داریوش باد کرد و چشمانش به رنگ خون شد ،دیدم که پره های بینی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۴۹
به مامان مثل خودش چشم غره ای رفتم و گفتم: _ بیا داری می بینی پشت سر من چه حرف…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 72
مردمکهایش روی نقطه به نقطه ی اطرافش میدوند… کجاست آن لعنتی…؟ ممکن بود خودش برای شیطنت های…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 62
بدنم از اتفاقات چند لحظه ی پیش داغ داغ بود.انگار که گر گرفته باشم. چرا هر کاری میکردم نمی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۴۸
خونه بابام با همه سردی ها، با همه سختگیریهاش، سگش به وجود بهزاد شرف داشت. یکم برای زدن این حرفها…
بیشتر بخوانید »