رمان طلا

رمان طلا پارت 83

5
(1)

 

 

-میگم منو ببین خودم برات میگم

 

صورتم را نگاه کرد.

 

-همه تا خرتناق به خودشون رسیدن آرایش کردن لباس خوب پوشیدن حالا منو ببین چجوری اومدم؟

 

تکیه اش را به صندلی داد و نگاهم کرد.

 

ازنگاهش گرم شدم با حظ خاص و وافر نگاهم میکرد که باعث میشد بدنم مور مور شود.

 

-دخترای دیگه آرایششون لباسای خوبشون اندازه سر سوزنی برام اهمیت ندارن.. من میمیرم برای این مدل تیپت .. برای این صورت خسته ات با اون لبخند خوشگلت که خروار خروار می ارزه به آرایش.. تو بدون آرایش از نظر من زیباترین زن روی زمینی

 

اغراق میکرد …اما چه اشکالی داشت؟

 

به مزاج من خوش می آمد این بزرگنمایی کردن.

 

خودم میدانستم من زیباترین نیستم اما او گفته بود به چشمش زیباترینم و همین بس بود برای دل شادیم.

 

نمی توانستم در برابراین حجم از محبتش چه بگویم

 

شام را آوردند. بعداز خوردن داریوش حساب کرد. از رستوران بیرون زدیم.

 

هرچه چشم چرخاندم اثری از جواد و اصغر ندیدم.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

-پس جواد و اصغر کو؟

 

دست پشت شانه ام گذاشت و همراهی ام کرد.

 

-فرستادمشون رفتن

 

شخصی ماشین را آورد و جلوی در پاک کرد، پیاده شد و سوییچ را به دست داریوش داد و انعامش را گرفت.

 

دریک جای خلوت ماشین را کنار جاده کشید، با تعجب پرسیدم :

 

-چیشد ؟ ماشین خراب شد؟

 

دست در جیب کنش فرو برد و جعبه ای را بیرون کشید و به سمتم گرفت.

 

کم کم شوق و ذوق دروجودم اوج میگرفت.

 

جعبه را ازدستش گرفتم و بیرون کشیدم.

 

-امیدوارم دوسش داشته باشی..

 

درجعبه را باز کردم و بادیدن چیزی که داخلش بود قلبم از ذوق منفجر شد.

 

گوشواره طلا سفیدی بود که طرحش فرشته ای بود که بالهایش را باز کرده بود و روی بالهایش نگین های خیلی ریزی کارشده بود.

 

منتظر واکنشم بود. آنقدر زیبا بود که زبانم بند آمده بود.

 

-خیلی خیلی خیلی خوشگله!

 

انگار خیالش راحت شد که لبخندی روی لبهایش نشست.

 

 

 

 

 

جعبه را از دستم گرفت و گوشواره ها را دراورد.

 

-خوشحالم که خوشت اومده، هرچی گشتیم چیزی پیدا نکردیم تا چشمم به این خورد. تو فرشته نجات منی، پس این گوشواره بیشتر ازهرکسی به تو میاد.

 

خم شد و شالم را از روی سرم پایین کشید و دستش را بند گوشواره حلقه ای ساده ای که گوشم بود کرد و قفلش رابازکرد.

 

خودم را جلو کشیدم که راحت باشد.

 

گوشواره دیگر گوشم راهم باز کرد و آنها را در جعبه گذاشت.

 

گوشواره ای را که خریده بود را در گوشم انداخت.

 

سرش کنار گوشم بود و بعد از بستن چفتش بوسه ای کنار آنجا که گوشواره بود زد.

 

گردنم را خم کردم .گوشواره بعدی راهم بست و لاله گوشم را بوسید. درگوشم زمزمه کرد :

 

-مبارکت باشه فرشته من!

 

لبهای خشک شده ام را با زبان تر کردم و بوسه ای رو گونه اش زدم.

 

-ممنون ،خیلی دوسشون دارم

 

بینی اش را به پوست پایین گوشم کشید.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

-بوی بهشت میدی طلا فک کنم تو از بهشت هبوط کردی.

 

خنده آرامی کردم

 

-انقدراهم مطمئن نباش که فرشته باشم، یهو دیدی شیطان درونم بیرون زد.

 

بوسه ای زیر گلویم زد.

 

دستهایم را جمع کردم از حسی که بهم تزریق میشد.

 

-اخه شیطانم یه زمانی فرشته بوده مگه نمیدونی؟ از دستورخدا پیروی نکرده شیطان شده…

 

-ینی از دستوراتت پیروی نکنم شیطانم؟

 

کنار چشمهایش چین خورد و با ته خنده ای سرش را مماس با صورتم بالا آورد.

 

-ینی من خدام؟

 

دستانم را دوطرف صورتش گذاشتم.

 

سرم را نزدیکتر بردم کاملانفسهایمان به هم میخورد.

 

-خدای منی!!

 

سرش را با خنده آرام به دو طرف تکان داد .

 

-چیکار داری بامن میکنی فرشته شیطان صفتم

 

-میخوام کاری کنم دیوونه شی

 

فاصله بینمان یک بند انگشت بود.

 

 

 

 

خداراشکر جاده خلوت و شیشه ها کاملا دودی بود .

 

-همین الانشم دیوونتم

 

پیشانی ام را به پیشانی اش چسباندم .

 

-میخوام نتونی بدون من زندگی کنی

 

چشمهایش را بست و برای لحظه ای بازکرد.

 

-نمیتونم

 

-میخوام تو فکرت، قلبت، ذهنت فقط من باشم و بس!

 

بازهم سیاهچاله چشمهایش به کار افتاده بود و داشت مرا به داخل خود میکشید تا از زمان و مکان جدا شوم.

 

-فقط تویی و بس

 

-خوبه

 

سرم را کج کردم و لبهایم را به لبهایش رساندم.

 

ازفرق سر تا نوک انگشتهای پایم مورمور شده بود و گزگز میکرد.

 

یک دستم روی ریشهایش بود و نوازش میکرد.

 

حواسم بود زخمهای صورتش را فشار ندهم و دست دیگرم را به موهای پشت سرش رساندم و آنهارا ملایم در دست گرفتم.

 

دوطرف صورتم را گرفته و بود .

 

بوسه ای ارام اما نفس گیر و هیجانی بود.

 

قلبم کم مانده بود از سینه ام بیرون بزند.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا