رمان
-
رمان رأسجنون پارت 64
کفش مجلسیاش را به پا زد و همزمان چشم غرهای به سمتش رفت. – حالا همچین افتخاری هم نداره…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 63
– معلوم هست چته؟ بیحرف از روی مبل برخاست و به سمت اتاقش رفت. نمیخواست جواب نگاه متعجب و…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 62
پلک محکمی باز و بسته کرد و یادآوری داستانی که در دست داشت کافی بود تا تنش را از…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 61
ظرف که شکسته شد جیغ بلندتری کشید و بیاختیار دست روی گوشهایش گذاشت. لعنتی این خود فوبیایش بود! طولی…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 60
نگاهش روی صورت مرد به چرخش درآمد و اینبار دیگر اثری از آن بیخیالی نبود و تنها چیزی که…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 59
چقدر سخت بود گفتن موضوعی که… در عین ندانستن دزدِ آن محسوب شد! – راستش…دوست صمیمیم آنفولانزا گرفته بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 58
میعاد با دهانی پر سر بالا گرفت و چشم غرهای به حمایت هیلا از کیامهر رفت. – اصلا…خوشم…نمیآد میری…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 57
– مرسی. متوجهی حرکت سر مرد به سمت خودش شد. – کاری نکردم. لبخندی جهت احترام به رویش پاشید…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 56
حسابی کلافه شده بود و این از نفسهای تند اما یکی در میانش مشخص بود و البته که نمیشد…
بیشتر بخوانید » -
رمان رأسجنون پارت 55
صاف ایستاد و همزمان که موهای ریخته شده در صورتش را به پشت گوش میفرستاد، همراه با کارت مخصوص…
بیشتر بخوانید »