رمان
-
رمان باده پارت 9
وسایلای که از شهر خریده بودیمو داشتم تو یخچال جابه جا میکردم امیرعلی امد تو اشپز خونه گفت : باده…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 8
پیچیدم تو کوچه در پارکینگ زدم رفتیم تو ماشین پارک کردم عمه پیاده شد منم پیاده شدم رفتیم طرف اسانسور…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 7
ناهید شال انداخت رو سرش گفت : نه موهای صورتم تابلو تر میشه اشکالی نداره تا 2 روز دیگه از…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 6
اخرم طاقت نیاورد ساعت 6 که شد بهم گفت زنگ بزنم بهت خودشم شمارتو گرفت زد رو اسپیکر گوشی داد…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 5
گفت : علی این کیه امیر علی هنوز با وحشت میخ من بود نگاشو ازم گرفت گفت : خدمتکارمونه خدمتکارمون…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 4
شالمو کشیدم جلوتر گفت : اگه مانمیومدیم شام چی میخواستید بخورید من : کالباس داریم ولی کمه اندازه منو هانیه…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 3
من : معلومه که میتونیم رو به امیر علی گفتم :مگه نه امیر علی سرشو تکون داد گفت : هرچند…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 2
نگام رفت طرف پنجره اتاق خواب خودم چراغش خاموش بود بابام وضع مالی خوبی داشت یه شرکت کامپیوتری بزرگ داشت…
بیشتر بخوانید » -
رمان باده پارت 1
رمان باده | سحر67 هنوز باورم نمیشه بلاخره شدم زن امیر علی یزدانی شدم ….باده یزدانی یه نگاه به اتاق…
بیشتر بخوانید » -
رمان حرارت تنت پارت 20
مامان ماهی با بغض میگه : مسیحه من اینطوریام نیست … ) رو به من ( شماها بچه تون…
بیشتر بخوانید »