رمان طلا
-
رمان طلا پارت 35
تامن خواستم پیاده شوم سریع پیاده شد و در پشت را باز کرد.چه کاری بود؟ +ممنون …
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 34
لبخند لرزانی زدم. +چیزی نیست بی بی تو اعصاب خودتو خرد نکن -تو خودتو از…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 33
نگار ، خواهر داریوش خیلی مهربان بود،مدام با من صحبت میکرد تا احساس تنهایی نکنم. آن…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 32
با داریوش چشم در چشم شدیم،دوست داشتم بلند شوم و گلویش را با دندان هایم بدرم. …
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 31
تخت روبروی پنجره وبه رنگ سفید طوسی بود.سمت راست یک در بود که فک کنم مربوط به…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 30
یکی از برادرهایش که فک کنم نامش نیما بود گفت: -اینا روز به روز بزرگتر میشن…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 29
-خاتون بقیه کجان ؟ چه بی ادب،نه خاله ای نه عمه ای ،خاتون… -تو پذیرایین…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 28
+خوبه وارد یک کوچه ی بن بست شدیم ،در آن کوچه فقط دو تا خانه قرار داشت،یکی…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 27
آوا:چرا از همینجا محافظ نمیزاره برات +اینجوری شما هم تو خطر میفتین ساحل:خب بیفتیم آوا:ما…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 26
+پس به افتخارش من و ساحل شروع کردیم دست زدن برای آوا،اوهم که تا الان ساکت…
بیشتر بخوانید »