رمان استاد خاص من
-
رمان استاد خاص من پارت 30
امروز به سرعت برق و باد گذشت و فردا از راه رسید. نرسیده به حراست یه کمی مقنعم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان استاد خاص من پارت 29
بعد از خوش و بش تو خونه،همراه عماد اومدم تو پارکینگ و داشتم دور ماشین چرخ میزدم که دست به…
بیشتر بخوانید » -
رمان استاد خاص من پارت 28
بعد از خوردن شام و تموم شدن مراسم یک ساعتی طول کشید تا خل و چل بازی های…
بیشتر بخوانید » -
رمان استاد خاص من پارت 27
از شدت خنده عقب عقب رفت و نشست رو تخت: _خب چی باید میگفتم؟ بدون اینکه بخندم چپ…
بیشتر بخوانید » -
رمان استاد خاص من پارت 26
سر کوچه دایی اینا نگهداشته بود و خیره تو چشمام داشت حرف میزد: _این آخرین باری بود که…
بیشتر بخوانید » -
رمان استاد خاص من پارت 25
با یه عالمه ذوق و البته شبیه ندیده ها جعبه رو از دست عماد قاپیدم و بی هیچ…
بیشتر بخوانید » -
رمان استاد خاص من پارت 24
با توکل به خدا دوباره موهام و به شیما سپردم و درست همزمان با فر شدن آخرین طره…
بیشتر بخوانید » -
رمان استاد خاص من پارت 23
دور هم ناهار مفصلی خوردیم. زندایی مرغ شکم پر پخته بود و من هرچی از طعم خوبش میگفتم…
بیشتر بخوانید » -
رمان استاد خاص من پارت 22
از شر آوا گوشی و وسایلم و برداشتم و به اتاقم پناه بردم که همون لحظه پونه زنگ…
بیشتر بخوانید » -
رمان استاد خاص من پارت 21
لبام و از رو لباش برداشتم و گفتم: _بسه خفه شدم! یه لحظه با اخم نگاهم کرد: _هیس!من…
بیشتر بخوانید »