رمان
-
رمان طلا پارت 46
تبر را از این دست به آن دست پرتاب میکرد.دست چپش را گرفت و گذاشت روی میز…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۳۲
_این دزدیه اقای تهرانی!دزدی! دانشجوی تو راست راست برای خودش رفته و حالا موقع ثمرش که شده، مقاله هایمن رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 45
هاتف به بچه های خودی اشاره کرد تا وارد کار شوند،تعداد تقریبا مساوی بود. سر و صدا…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۳۱
سکوتم داشت طولانیمیشد و مامان هر لحظه عصبانی تر… همینطور که کفشم رو ازجا کفشی بیرون میاوردم، بی قید شونه…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 63
باران نم نم به سر و صورتم میخورد و رعد بیچاره میان گل و لای اطراف عمارت ،…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 44
حس خوبی نداشت از اینکه کارهایش را دیگری انجام دهد،عادت به این رفتار ها نداشت. اما مجبور بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۳۰
همینطور که برام لقمه می گرفت؛ گفت: _ نه من رو تخت بیمارستان نمی تونم بخوابم، آدم حس مرده بودن…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 43
مثل آدمهای خمار در چشمانش زل زده بودم می شنیدم چه میگوید اما متوجه حرف هایش نمی…
بیشتر بخوانید » -
رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 127
نمیدونم چند ساعت زجر کشیدم و برای بچه ای که مجبور به سقط شدم اشک ریختم که…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۲۹
قبل از اینکه سوالی بپرسم توی صورت خودش زد و گفت: _ این چه کاریه می کنی دختر؟ اگه دوستت…
بیشتر بخوانید »