رمان شوگار
-
رمان شوگار پارت 32
با سردرد بدی از خواب بیدار میشود… با حس های نیمه مانده ای که دیگر داشتند آزار…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 31
_زود به زود اون شرط رو فراموش میکنی….! داریوش بینی اش را از پشت به موهای دختر…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 30
داریوش: حضور او درست روبه رویش ، وقتی میتواند دست ببرد و کمرش را به خودش بچسباند ، یک موج…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 29
مردمکهایش با حالت خاصی در چشمانم رسوخ میکنند… من از اینکه در این فاصله با او قرار بگیرم راضی نبودم……
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 28
کنار شیرین جا میگیرد و تکیه اش را به صندلی میدهد… این عطر غلیظ دیگر چه بود برایش استفاده کرده…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 27
_آخخخ…ولم کن… زن با پر حرفی و چرب زبانی تند و تند مشغول برداشتن ابروهایم…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 26
داریوش دیگر از این کلمه عصبی نمیشود… رام کردن…نرم کردن این دختر برایش سخت است اما… او عاشق…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 25
باورم نمیشد قبول کرده باشد… با خودش چه فکری کرده بود دقیقا…؟ اینکه من باز هم به آن…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 24
زَد…سیلی را زد و مرد سرسخت نمیداند حکایت این سیلی ها چیست که اینقدر دیوانه اش میکنند… نفس پر…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 23
سینی گرد و بزرگ را به سختی در دست میگیرم و نگهبان در اتاق را برایم باز نگه میدارد… …
بیشتر بخوانید »