رمان بهار
-
رمان بهار پارت ۸۲
می رسونم چون تو لیاقتش رو داری بهار، منم خسته شدم از بس خودمو محدود کردم، خودمو آزار دادم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۸۱
برا این که از اون منجلاب راحت بشم اومدم و شدم دست به دامن یکی مثل تو! تویی که چشم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۷۹
تیز بهش خیره شدم و ابرو های در همش، با دیدن چشم هام از هم باز شد و بالا پرید.…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۷۸
دستم رو گرفت و کشید به سمت اتاق؛ مجبورم کرد دراز بکشم و خودش هم کنارم روی تخت نشست. _…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۷۷
خوشت اومده هی بپیچی به پر و پای من؟ چیزی نداشتم بگم، اجازه دادم کارش رو بکنه و حداقل اینطور…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۷۶
_ چطوری با این لکه ننگ زندگی کنم؟ اصلا دیگه به چه دردی می خورم؟! اشکم چکید و درد جمله…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۷۵
یه جور خاصی داشتم می شدم؛ نا خواسته آهی از گلوم خارج شد و بهزاد با همون آه شیر شد.…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۷۴
فشاری که به سرم می آورد هر لحظه زیاد تر می شد و ناله از سر دردم اونو به خودش…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۷۳
ترسیده و البته وحشت کرده یه قدم فاصله گرفتم و اون مانعم نشد. عمیق نگاهم کرد و من همینطور عقب…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۷۲
بهزاد از جلوی در کنار رفت و اون حس کنجکاوی دیوانه کننده ای که به جونم افتاده بود داشت هر…
بیشتر بخوانید »