رمان بالی برای سقوط
-
رمان بالی برای سقوط پارت ۲۰
نچی گفت و ابرویی بالا فرستاد. فریبا حرصی پلکی بست. این وسط چه گیری افتاده بودم! لبی گزیدم و قصد…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۹
از حرص پلک محکمی بهم زد و من اصلا متوجهی حرفهایش نمیشدم. از من چه میخواست؟! که به شوهر زوریام…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۸
مادرش نگاه مشکوکی به ما دو تا انداخت. – مطمئنید دیگه؟! و من طی یک حرکت غیر ارادی تند تند…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۷
چند ماهی از آن شب میگذشت. چند ماهی که همه چیز عادت شده بود. هم برای او، هم برای من.…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۶
– زنیکه، سرت رو ببر اون ور ملعون! خندهام را قورت دادم و نگاهی به محدثهی اخمو که کنار صدرا…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۵
صدرا برای خریدن روزنامه پیاده شد و من با استرس رفتن را تماشا میکردم. – دوباره چته؟! تو که خرت…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت۱۴
– منصرف شدم! قدمی به جلو برداشتم که باز هم این صدایش بود که اجازهی برداشتن قدم دیگر را به…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۳
– واقعا؟! لبخندی زد و شروع به خورد کردن پیازها کرد. – آره مادر…چهارده سالم تازه شده بود که منو…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۲
اینبار دیگر نتوانستم خوددار بمانم و پقی زیر خنده زدم. اهالی آشپزخانه غرق در کار بودند و اصلا حواسشان اینجا…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۱
– نمیبینی داره جونش درمیآد از اینکه تو عروسشون شدی؟! گمون نکنم دلش میخواست این دخترخالهی عتیقهش عروسشون بشه! چشمانم…
بیشتر بخوانید »