رمان طلا پارت 141
خم شد بوسهای کوتاه روی لبهایم نشاند.
خواست از روی تنم کنار برود ،دست روی پهلویش گذاشتم .
– کجا؟
+برم یه چیزی بیارم بخوریم
چگونه به او می فهماندم که ادامه کار را پیگیر باشد.
– منظورم از بوس بسه ادامهی ماجرا بود
این بار لبخندش وضوح کامل داشت.چانهام را بوسید .
+قربون خجالتت برم…اذیت میشی
به جای من هم تصمیم می گرفت .لبانش را بوسیدم.
لبه های تیشرت مشکی ای که به تن داشت را بالا کشیدم.
– نمیشم
گونهام را بوسید.
+تو که دکتر نرفتی از دفعه ی قبل
-نیازی نبود داریوش
+ اول بریم دکتر بعد
تیشرت را بالاتر کشیدم اما دستانش را بالا نمی گرفت.
کفر ی نگاه در نگاهش کوبیدم.
– من الان میخوامت
+ حالت…
-حالم خوبه این تیشرت لعنتی رو در بیار
+به یه شرط
باورم نمی شد شرط میگذاشت برای رابطه.
– چی ؟
+حالت بد شد،درد داشتی یا جایی نتونستی تحمل کنی بهم بگی
-باشه
تیشرت را درآوردو باز تنم را بوسه باران کرد.
آنقدر مهربان و آرام رفتار میکرد که احساس میکردم روی ابرهام.
کامل لخت در برابرش بودم و پیچ و تاب تنم به وضوح مشخص بود.
+ ولی این حالتو دوست دارم
دهان خشکم را برای ذره بزاق بهم چسبانداما و خبری نبود.
-کدوم حال
دست روی نقطه ی حساس بدنم گذاشت و شروع به تکان دادن کرد.
خواستم از حالت درازکش بلند شومم که اجازه نداد و خودش را بیشتر روی بدنم خم کرد .
پیشانیاش را به پیشانیام چسباندو در همان فاصله شروع به حرف زدن کرد .
+این نفس نفس زدا و لبای خشکتو
در تلاش بودم از زیر دستانش فرار کنم .
لذتی در بدنم ایجاد میشد که نمی توانستم تحمل کنم.حال عجیبی بود.
+مثه ماهی بیرون افتاده از تنگ نفسنفس میزنی برای یه ذره هوا ،دیوونه ی این لحظه ام
سرعت دستش را بیشتر کرد.
پشتش را چنگ زدم.دیگرکنترل صدای نالهام دست خودم نبود .
او بود که بالا لبانش مهر سکوت بر لبم زد.
– تورو خدا
با لذت به چشمانم نگاه کرد.
+ تو رو خدا چی؟
-تمو..تم.مش کن
+تازه شروع شده عشقم