ماه: مرداد ۱۳۹۷
-
پارت 2 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۲:۳۸] #پارت_16 صداى خنده اش بلند شد. لبخندى روى لبم نشست. چشم هام رو بستم. دوباره دلتنگ…
بیشتر بخوانید » -
پارت 1 رمان دیانه
ماشین کنار در بزرگى تو یکى از کوچه هاى قدیمى تجریش ایستاد. کیف کوچک دستیم رو برداشتم و از…
بیشتر بخوانید » -
پارت آخر رمان زحل
_بیا برو،بچه هارو،ببر خونه ی مادرم،فقط همین،جنب هم نمی خوری تا بیام… آروم گفتم:کی… کی میای؟ چشاشو گرد کرد و…
بیشتر بخوانید » -
پارت 17 رمان زحل
بلند بگو جوابتو بدم. بردیا_یعنی دریغ از یه ذره تغییر. با حرص نگاش کردم و گفتم:حداقل من همونم، تو که…
بیشتر بخوانید » -
پارت 16 رمان زحل
همون طور که پیش بینی کردم،حشمت این قدر از لحاظ مالی صالحوضعیف کرد و بهش پول قرض داد تا این…
بیشتر بخوانید » -
پارت 15 رمان زحل
_ هیچی… ببخشید. داره شبیه پسرای پونزده_شونزده ساله رفتار می کنه، تحمل رفتاراشو ندارم. بعد از چند دقیقه دوباره شروع…
بیشتر بخوانید » -
پارت 14 رمان زحل
_خوبم”بردیاکنارم نشست وظرف غذا رو مقابلم گذاشت به قیافه مرغ رنگ پریده و برنج نگاه کردم وگفتم”:أه أه این چیه…
بیشتر بخوانید » -
پارت 13 رمان زحل
_بردیا چی؟… تو رو می خواد؟ _این قدر بی رحم نباش سها! سها_این حرفا رو که هدی و اون دختر…
بیشتر بخوانید » -
پارت 12 رمان زحل
بردیا_چرا امروز این قدر چرت می گی؟ اومدکنارم نشست وباصدای خفه گفت:چیزی زدی؟ تو چشاش نگاه کردم و گفتم:تو رو.…
بیشتر بخوانید »