ماه: مرداد ۱۳۹۷
-
پارت 12 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۳:۳۱] #پارت_216 نگاهم لحظه ای با نگاه احمدرضا قفل شد. سریع چشم ازش گرفتم. بعد از خوردن…
بیشتر بخوانید » -
پارت 11 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۳:۲۴] #پارت_196 در یخچال رو باز کردم. نگاهی به محتوای داخل یخچال انداختم. تصمیم گرفتم تهچین درست…
بیشتر بخوانید » -
پارت 10 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۳:۱۹] #پارت_176 لبخندی روی لبهاش نشست. با همه سلام کردم و کنار خاله نشستم. هانیه هنوز کمی…
بیشتر بخوانید » -
پارت 9 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۳:۱۴] #پارت_156 سمت یکی از اتاقها رفت. حمید رو کرد به زندائی: -مامان نمیری لی لی به…
بیشتر بخوانید » -
پارت 8 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۳:۰۹] #پارت_136 صدای باز شدن در اومد. -چیکار کنم منو ببینی؟ – هیچکار؛ چون نمیبینمت. صدای بسته…
بیشتر بخوانید » -
پارت 7 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۳:۰۴] #پارت_116 -بهتره کارى نکنى تا آبروى من بره! روى صندلى کنار پنجره ى کوچک هواپیما نشستم.…
بیشتر بخوانید » -
پارت 6 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۲:۵۹] #پارت_96 برات آب آوردم، گفتم شاید شبا عادت داشته باشی و اذیت نشی. رفتم سمتش و…
بیشتر بخوانید » -
پارت 5 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۲:۵۴] #پارت_76 حرفى نزدم که اومد جلو و کنار تختم ایستاد. سرى تکون داد. -عجب دست سنگینى…
بیشتر بخوانید » -
پارت 4 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۲:۴۹] #پارت_56 توانایى بلند شدن نداشتم. صورتم گزگز مى کرد و بغض راه گلومو بسته بود. بهارک…
بیشتر بخوانید » -
پارت 3 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۲:۴۴] #پارت_36 خنده اى روى صورت خاله نشست که احمدرضا گفت: -آره بخند، واقعاً وضعیت من خنده…
بیشتر بخوانید »