ماه: مرداد ۱۳۹۷
-
پارت 19 رمان معشوقه اجباری ارباب
– خیلی خوبی! با تعجب نگام کرد و گفت: چی؟!من خوبم؟! حالت خوبه تو؟! … تا دیروز که ازم متفر…
بیشتر بخوانید » -
پارت 18 رمان معشوقه اجباری ارباب
– کسی رو داری؟ – نه، هیچ کس. فقط یه دوست. – یه دوست؟ پس می خوای بری شهرتون چیکار؟! …
بیشتر بخوانید » -
پارت 17 رمان معشوقه اجباری ارباب
– خانم … خانم؟ با درد و گریه سرمو بلند کردم. یه دختری با پالتو کنارم خم شده بود. گفت:…
بیشتر بخوانید » -
پارت 16 رمان معشوقه اجباری ارباب
ویدا به من نگاه کرد و گفت: پس آیناز چی؟! – تو نگران این نباش. تو اصطبل اسبا براش کار…
بیشتر بخوانید » -
پارت 15 رمان معشوقه اجباری ارباب
به آراد که جمع شده بود و با دستش شکمشو فشار می داد نگاه کرد: مادر تحمل کن، الان اورژانس…
بیشتر بخوانید » -
پارت 14رمان معشوقه اجباری ارباب
به امیرعلی نگاه کردم. راحت می تونستم درکش کنم چون درد تنهاییمون مشترک بود. انگار فهمید نگاش می کنم. بهم…
بیشتر بخوانید » -
پارت 13 رمان معشوقه اجباری ارباب
با اخم و کمی داد گفتم: کی بهتون اجازه داد روسریمو بردارید؟ – خودم! اگه برنمی داشتم چه جوری بعد…
بیشتر بخوانید » -
پارت 12رمان معشوقه اجباری ارباب
گفتم: هیچی به خد!ا نشست، داد زد: قسم نخور! سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم. خودش دو ساعت با دخترای…
بیشتر بخوانید » -
پارت 11 رمان معشوقه اجباری ارباب
دادزد: بسه خاتون… باید یاد بگیره با من چه جوری حرف بزنه. با ترس نگاش کردم. پریدم سمت در اما…
بیشتر بخوانید » -
پارت 10 رمان معشوقه اجباری ارباب
بعد از شام مش رجب فوتبال نگاه می کرد.خاتونم هم میوه می خورد هم به زور به حلق من می…
بیشتر بخوانید »