ماه: مرداد ۱۳۹۷
-
پارت 9 رمان معشوقه اجباری ارباب
مهناز اومد جلوم وایساد و گفت: نمیذارم اینو دیگه مثل من بکنی. منوچهر اومد سمت من و دستامو کشید. لیلا…
بیشتر بخوانید » -
پارت 8 رمان معشوقه اجباری ارباب
از تو جیب شلوارش پول درآورد و جلوم گرفت، گفت: بده. خیلی حالم خرابه. همین جور نگاش می کردم. گفتم:…
بیشتر بخوانید » -
پارت 7 رمان معشوقه اجباری ارباب
– اهووم. دل کندن از اون خونه برام مشکل بود. اما این کارو کردم. چند کوچه رفتیم بالا تر. گفتم:…
بیشتر بخوانید » -
پارت 6 رمان معشوقه اجباری ارباب
با حرفای لیلا دیگه کاملا ناامید شدم… افتادم توی یه زندانی که راه فرار نداره. بعد از صبحونه لیلا بهم…
بیشتر بخوانید » -
پارت 5 رمان معشوقه اجباری ارباب
منوچهر از پله ها اومد پایین. جلوم وایساد. به صورتم نگاه کرد و گفت: زیور یه آب یخم بذار رو…
بیشتر بخوانید » -
پارت 4 رمان معشوقه اجباری ارباب
به مامانم که پشت شیشه بود نگاه کردم … مامان رازت این بود که دلت نمیخواست کسی بدونه؟ …یعنی من…
بیشتر بخوانید » -
پارت 3 رمان معشوقه اجباری ارباب
مامنم گفت: بس کن آیناز… محض راضی خدا بس کن! خواست بره که گفتم: نگفتی پولو می خوای چیکار؟ برگشت…
بیشتر بخوانید » -
پارت 2 رمان معشوقه اجباری ارباب
– خواهش می کنم؛ با من راحت باشید. به سمت اشپزخونه اشاره کرد و گفت: تو اشپزخونه روی میز گذاشتمش.…
بیشتر بخوانید » -
پارت 1 رمان معشوقه اجباری ارباب
بسم الله الرحمن الرحیم مامانم شونه هامو تکون داد و صدام می زد: – آنی؟ آنی؟ – هووم. – هووم…
بیشتر بخوانید » - رمان