کی گفته من شیطونم

پارت 16 کی گفته من شیطونم

4.3
(4)
– هرگز چی ؟ تروخدا حرف بزن دارم میمیرم …..
– ساحل میدونم الانه شوکه زده میشی اما ما دیگه نمیتونیم هرگز
باز به این جاش که رسید سکوت کرد شیطونه میگه خودم برگه های ازمایش رو از تو جیبش در بیارم ……
– نصفه جونم کردی بگو دیگه ؟
یه خنده ی قشنگی اومد روی صورتش …
– من و تو دیگه هر گز نمتونیم از هم جدا بمونیم چون جواب ازمایش ها هیچ مشکلی نداشت ….
اومد جلو خودش رو انداخت روم که بغلم کنه از روی تخت جا خالی دادم اونم محکم افتاد روی تخت ….
بیچاره از این سرعت عمل من تعجب کرد فکر کردی من میذارم تو قبل از محرم شدنمون به من دست بزنی بچه پرو ….
دستم رو گذاشتم روی قبلم
– خیلی مسخره هستی ارمان نمیگی سکته میکنم …..
با ژ ست خاصی گفت:
– قشنگ فیلم بازی کردم نه ؟؟؟؟
وای خدا ممنونم ازت نمیدونم چه جوری شکر کنم …..
– مسخره همه رو فیلم بازی کردی صبر کن اقا ارمان به منم میرسه
با خوش حالی گفت :
– وای ساحل من و تو میتونیم ازدواج کنیم نمیدونی از خوش حالی چه اتفاقی افتاد تصادف کردم
دستم رو محکم زد گذاشتم روی گونه ام
– خاک بر سرم تصادف کرردی ؟ با چی ؟ پس بگو برای چی لباس هات ان قدر داغونه ….
– اره از خوش حالی زدم به یه ماشینه اونم شروع کرد به دعوا کردن با من حالا بگوجالبش کجا بود ؟
پسره ی روانی تصاذف کرده اون وقت میگه جالبه …..
با هیجان گفت :
– وقتی تصادف کردم اصلا به اون شخصی که زدم نگاه نکردم تمام حواسم به تو بود که چه جوری این خبر رو بهت بدم از ماشین پیاده شدم بگو اون شخصی که بهش زدم کی بود ؟
ان قدر با مزه و هیجان تعریف میکرد که تمام عصبانیتم رو فراموش کردم
– نمیدونم کی بود ؟ نمیتونم حدس بزنم 
– اون پسره ی سر امتحان من که تو داشتی از روش تقلب میکردی یادته ؟
یه ذره فکر کردم اهان همون رو میگه که داشتم تقلب میکردم یه دفعه دیدم بالای سرمه ..
– ارمان یادمه اون خوشگله چشم هاش رنگی بود ….
اخم کرد
– بله بله نشنیدم چی گفتی ؟
هیچی به خودم ادرس دادم که بفهمی شناختمش …..
– خلاصه من رو دید شروع کرد به احوال پرسی کردن یادش رفت به پلیس زنگ بزنه من دیدم یارو هی استاد استاد میکنه گفتم ببخشید من دانشگاه کلاس دارم زود فرار کردم اومدم پیش تو …..
– پس چرا لباس هات ان قدر داغونه ….
– خودم از قصد اینطوری کردم تو بترسی ….
متکا رو برداشتم محکم زدم تو صورتش
– صبر کن دارم برات اقا ارمان …..
بلند شد از جاش …..
– وای ساحل دلم میخواد برام یه کامیون بچه بیاری ؟
سرم رو انداختم پایین نمیدونم چرا ان قدر ازش خجالت میکشیدم
– اخی پیشو کوچلو خجالت کشیدی باید اون موقع ای خجالت بکشی که خواستیم با هم …..
نذاشتم ادامه ی حرفش رو بزنه متکا رو پرت کردم طرفش ….
– چه قدر تو بی ادبی ارمان
– بی ادبی از خودتونه همسر عزیزم ….
– لوس
– خوب دیگه من بر م بلیط گرفتم برای پس فردا ….. باید کار هامو انجام بدم ….
ناراحت شدم چه جوری دوریش رو تحمل کنم …..
– یعنی پس فردا میخوای بری ؟
– اره عزیزم ولی زود برمیگردم بلیط برگشتم رو برای یه هفته ی دیگه گرفتم …. راستی ساحل من و تو قبل از رفتنمون باید محرم بشیم ….؟
چشم هام گرد شد …….
محرم بشیم ؟ خوب این چه کاریه بعد از اومدنش عقد میکنیم دیگه …
هر چی سعی کردم از تصمیمش منصرفش کنم قبول نمیکرد من نمیدونم چه معنی میده حالا قبل از رفتش محرم بشیم …..
– ارمان من نمیدونم تو چرا این تصمیم رو گرفتی خوب این چه کاریه بعد از این که تو اومدی جشن عروسی میگیریم دیگه …..
با صدای بلندی گفت :
– نوچ نمیشه من همین الان میرم با عمو صبحت میکنم بعد از ظهر بریم عقد کنیم …..
– ارمان چرا حالیت نیست میگم بعد از اومدنت عقد میکنیم دیگه ….
دست هاش گذاشت روی صورتش با همون حالت گفت :
– ساحل من دیگه تو رو به چشم خواهر نمیبینم میخوام موقعه ی رفتن ازت خداحافظی کنم بعدش تو دوست داری گناه کنیم ؟
این رو که راست میگفت ما نامحرم بودیم پس گناه میکنیم با عشق به همه دیگه نگاه میکنیم …..
– نه دوست ندارم گناه کنم ….
– خیلیه خوب صبر کن من برم با عمو صبحت کنم برمیگردم باشه …
از سر ناچاری قبول کردم از یه طرفی از بابا و مامان خجالت میکشیدم نره بگه ساحلم هم موافقه ….
لباس هاشو مرتب کرد شونه ی منم برداشت موهام رو صاف کرد
یه لبخندی به من زد رفت پایین ….
ای خدا بگم ارمان چی کارت کنه که برای ادم ابرو نمیذاری خوب یه چند روز صبر کن دیگه ….
داشتم به این فکر میکردم که چرا ان قدر ارمان عجله داره …..
بعد از چند دقیقه اومد بالا …..
– بفرما عمو هم راضی شد بعد از ظهر میام دنبالت که بریم ….
– نه دیگه تو نیا من خودم با مامان و بابا میام فقط کجا بیایم ؟
– نمیدونم میخوایید بیاد خونه ی ما به عاقد هم میگم بیاد اونجا …..
ای خدا من که هنوز لباس نخریده بودم هیچ کاری هم که انجام ندادم ….
– ارمان من که لباس نخریدم ؟
– عزیزم لباس میخوای چی کار کنی اخه بذار هر وقت خواستیم عروسی بگیریم یه دفعه بگیر ساحل یه ذره درک کن تحملم دیگه تموم شده من یه پسرم نمیتونم خودم رو کنترل کنم تو هم که ماشالله میگی تا محرم نشدیم حق نداری به من دست بزنی …..
خدا به داد من برسه که محرم بشیم میخواد من رو بکشه ….
– خیله خوب بابا ساعتش رو برام اسمس کنم باشه ….
کلید ماشین رو از روی تخت برداشت
– کاری نداری گلم ان شالله بعد ار ظهر که محرم شدیم حسابی به خدمت میرسم ….
– بچه پرو برو زود تر به زن عمو زنگ بزن بیچاره الان سکته میکنه ….
نمیدونستم به کدوم کار باید برسم برم حموم یا ارایشگاه …
مامان رو صدا کردم تا اون یه ذره بهم کمک کنه
در زد اومد تو
چشم هاش پر اشک بود
– اوا مامان چی شده ؟
اشک هاشو پاک کرد
– وای ساحل یعنی تو ان قدر بزرگ شدی که میخوای عروس بشی .ای خدا
ای باباهمچین گریه کرد گفتم کی مرده
رفتم بغلش
– مامان خوشگلم خودت همیشه میگفتی دوست دارم زود عروس بشی
– اره عزیزم گریه ی خوش حالیه خوب حالا الان چی کار داری که برات انجام بدم ؟
– مامان لباس هامو اماده میکنی من برم حموم زود بیام بعدش برم ارایشگاه …
– مگه میخوادید جشن بگیرد یا خبریه ؟
– نه بابا نمیدونم چرا این ارمان یه دفعه گیر داد باید عقد کنیم هیچ خبری نیست میخوام برم ارایشگاه ابرو ها رو یه ذره تمیز کنم مهون هم ندارن فقط خودمونیم
– باشه مادر پس برو زود تر حموم …
یه نیم ساعتی تو حموم بودم حوله رو پیچیدم دور خودم سریع اومدم بیرون بیچاره مامان همه ی لباس هامو اماده کرده بود لباس هامو که پوشیدم رفتم پایین …..
مامان تو اشپزخونه بود
– مامان دستت در نکنه مانتو و لباس هامو اماده کردی ؟
– خواهش میکنم گلم الان به دریا هم خبر دادم که بعد از ظهر برن خونه ی زن عموت
– باشه مامانی کاری نداری من رفتم ؟
– خودت میری ؟
– اره کارم که تموم شد میام خونه که همه با هم بریم
سریع حرکت کردم به طرف ارایش مورد نظرم حالا خدا کنه وقت داشته باشه …..
این ارمان با این تصمیم های سریعش همه رو به دردسر میندازه ….
خدا رو شکر ارایشگاه زیاد شلوغ نبود
ابرو هام رو برداشت بهش گفتم هم یه ذره نازک تر کنه هم رنگش کنه که قیافه ام هم عوض بشه ….
بعد از ابرو نوبت به اصلاح صورتم رسید …..
هر دفعه سر این اصلاح اشک من در میومد …. کارش که تموم شد به صورتم نگاه کردم چه قدر رنگم باز شد ….. یعنی من ان قدر مو داشتم خودم خبر نداشتم
موهام رو هم یه مدل ساده ولی شیک درست کرد
– عزیزم لباست چه رنگیه که من همون رنگ ارایشت کنم
وای حالا لباس چی بپوشم
ولش کن حالا یه چیزی میپوشم دیگه
– نمیدونم خانم یه جوری ارایش کنید که به همه رنگ لباس بیاد ….
بیچاره خیلی روی صورتم کار کرد تا اون ارایشی رو که من دوست داشته باشم از اب در بیاد …..
کارم که تموم شد پول ارایشگاه رو حساب کردم اومدم بیرون موبایلم زنگ خورد
– جانم ؟
– سلام خانومی خوبی ؟ کجایی ؟
– مرسی خوبم ارایشگاه بودم
– اه میخوای بیام دنبالت ؟
– نه خودم ماشین دارم تو کجایی ؟
– من طلا فروشیم اومدم با اجازتون حلقه بخرم
خوبه فکر همچی رو هم کرده
– دست شما درد نکنه اقا ارمان راستی عاقد ساعت چند میاد ؟
– بهش گفتم ساعت 7 خونه امون باشه
به ساعتم نگاه کردم ساعت 5 بعد ار ظهر بود
– باشه پس من تا ساعت 6 میام
– باشه وای ساحل دعا کن کار هام تموم بشه من برم خونه دوش بگیرم
خندیدم
– اشکال نداره کثیفت هم خوشگله
– اه نه بابا نمیدونستم نمیخوام میخوام وقتی زنم بوسم کرد تمیز باشم
گر گرفتم هنوز محرم نشدیم شروع کرده ….
– باز بی ادب شدی کاری نداری ؟
– نه خانم خجالتی زود بیای ها
– باشه بای بای …..
پیش به سوی خونه …..
باورم نمیشد قرار تا یکی دو ساعت دیگه زن شرعی و قانونیه ارمان بشم 
وقتی رسیدم خونه مامان و بابا جاضر نشسته بودن روی صندلی …..
مامان تا منو دید دوباره مثل صبح زد زیر گریه ، ای بابا من و ارمان که نمیخوایم بریم سر خونه و زندگیمون 
بابا اومد جلو پیشونیم رو بوس کرد 
– ماشالله چه خوشگل شدی دخترم ؟
– مرسی بابا جون شما حاضر شدید ؟
– اره دیگه دیر میشه ها 
نیم ساعت مونده بود به 6 سریع رفتم بالا ….
سرم رو کردم تو کمدم تا یه چیز خوب برای امشب پیدا کنم چه چیزی میخواستم که نه باز رسمی باشه نه زیاد معمولی ….
مشغول پیدا کردن لباس بودم که دریا به گوشیم زنگ زد 
موبایل رو بردم طرف گوشم ولی حواسم به لباس هام بود 
– جانم دریا ؟
صدای سر و صدا میومد 
– الو ساحل سلام خوبی /؟
– سلام دریا جان مرسی کجایی ؟
– من خیابونم اومدم برای خودم لباس بگیرم یه پیرهن خیلی خوشگل دیدم برای تو میخواستم ببینم برات بگیرم یا نه ؟
وای کاش از خدا چیز بهتری میخواستم با ذوق گفتم :
– وای اره تروخدا بگیر از اون موقع سرم تو کمده چیزی مناسبی برای امشب پیدا نکردم 
– باشه پس من الان میرم میارم خونه ی عمو تو زود تر بیا تا قبلا از مراسم بپوشی 
– باشه باشه اومدم فقط سایزم رو درست بگیری ها نمیخوام زیاد گشاد باشه 
– باشه عزیزم فعلا کاری نداری ؟
– نه بای 
ای خدا شکرت ه داره کار هام یکی یکی جور میشه 
ان قدر ذوق زده شدم یادم رفت بپرسم لباس چه رنگیه که کفش با خودم ببرم 
خدا کنه لختی نباشه که اصلا نمیشه جلوی این ارمان لباس ناجور پوشید 
یه ذره رژم رو پرنگ تر کردم بقیه ی ارایشم سر جاش بود؛ یه مانتوی شیک قهوه ای پوشیدم که سر استینش هاش طلایی بود 
کوتاه بود ولی خیلی خوشگل بود ان شالله که ارمان یه امشب رو غیرت بازی در نیاره یه شال طلایی هم انداختم روی سرم شل انداختم تا موهام خراب نشه ……
ست گردنبد و گوشواره ها رو هم انداختم ….
دو تا کفش پاشنه بلند برداشتم گذاشتم تو کیفم یکیشون مشکی بود یکیشون طلایی حالا هر کدوم که به لباسم خورد اون رو میپوشم ….
سرم تو کیفم بود که صدای در اومد 
– بفرمایید 
فکر کردم مامان بود ولی نه صبری خانم بود ای جونم چه تیپ فشنی زده بود 
یه مانتوی سرمه ای گشاد پوشیده بود با یه شال کمرنگ ابی …..
– اجازه هست دخترم ؟
– بله وای صبری خانم چه خوشگل شدید 
– بله پس چی فکر کردی عقد دخترمه 
رفتم جلو صورتش رو بوس کرد 
– وای مادر رژت پاک شد 
– عیبی نداره دوباره میزنم جانم با من کاری داشتید ؟
– اره میشه یه ذره ارایشم کنی ؟
خنده ام گرفت ولی خودم رو کنترل کردم که یه وقت ناراحت نشه 
– بیاید بشینید روی تخت الان یه ارایش خوشمل میکنمتون …..
اول یه ذره کرم پودر زدم روی صورتش ….. سفید که شد شروع کردم به ارایش کردن یه خط چشم نازک براش کشیدم 
ریمل و رژ گونه و در اخر هم یه رژ قرمز براش زدم ؛ حسابی قیافه اش تغیر کرد 
– صبری خانم فکر کنم امشب ارمان من رو با شما اشتباه بگیره 
– راستی میگی مادر یعنی ان قدر مثل تو خوشگل شدم 
– اوهوم خیلی خوشگل شدید 
لپم رو بوس کرد رفت پایین چه قدر به این پیر زن مهربون مدیون بودم 
لوازم ارایش رو جمع کردم گذاشتم کیفم …
دوربین عکاسیم رو هم گذاشتم هر چند ارمان خودش چند تا دوربین داشت ولی حالا ضرر که نمیکنم چند تا هم با دوربین خودم عکس بگیرم 
شالم رو صاف کردم رفتم پایین 
مامان چادرش رو انداخت روی صورتش 
– ماشالله ماشالله فکر کنم امشب ارمان نتونه دیگه خودش رو کنترل کنه از بس که جیگر شدی 
– اه مامان از این حرف ها جلوش نزنی ها 
سوار ماشین شدیم من و صبری خانم پشت نشستیم مامان هم جلو نشست 
بابا یه اهنگ شاد گذاشت 
صبری خانم هم شروع کرد دست زدن انگار داشتن عروس دهاتی میبردن
خنده ام گرفت
– بابا یه ذره اهنگ رو کم کن داره نگاهون میکنند 
– خوب دخترم نگاه کنن ولشون کن 
رسیدم دم خونه ی عمو این ها …..
– خوب خانم ها شما زود تر برید تا من ماشین رو پارک کنم 
کفش هام از پام در اوردم رفتم تو 
زن عمو تا من رو دید پرید بغلم 
– الهی ساحلم خیلی ناز شدی ؟ خوش اومدی عروس گلم 
با مامان و صبری خانم هم روبوسی کرد از دریا خبری نبود انگار هنوز نرسیده بودن 
دور و اطراف رو نگاه کردم ارمان رو ندیدم 
با خجالت گفتم :
– زن عمو ارمان نیومده ؟
– همین الان پیش چای شما اومد نفهمید چه جوری رفت تو حموم هر چی بهش میگم تمیزی میگه نه ؟
یاد حرفش افتادم کله خراب حتما باید حرف حرف خودش باشه 
زن عمو با قیافه ی با مزه ای گفت :
– وای ساحل جان یه زحمتی برات دارم 
– چی هر چی باشه انجام میدم
– ارمان به من گفت لباس هاش اماده کنم ببرم دم حموم بهش بدم ولی من وقت نکردم میشه تو این کار رو بکنی ….
-اخه من نمیدونم لباس هاش کجاست ؟
– تو اتاقشه عزیزم بری پیدا میکنی ….
مامان و صبری خانم ریز ریز خندیدند ای بابا هر چی کار سخته میدن به من بد بخت 
خوب زن عمو اون همین طورش خطر ناکه چه برسه به این که تو حموم هم باشه 
رفتم بالا تو اتاق درش رو باز کردم وارد شدم 
چشمم افتاد به دیوار یه عکس بزرگ از من زده بود تو اتاقش … این عکس رو کی از من گرفته بود که خودم نفهمیده بودم هر چی فکر کردم چیزی یادم نیومد….
کت و شلوارش روی تخت بود خوب پس من قراره چه لباسی ببرم …
یه دفعه یادم افتاد پس بگو چرا مامان و صبری خانم داشتند میخندیدند …
حالا من از کجا بدونم لباس های زیرش کجاست 
یکی یکی در کمد ها رو باز کردم ولی نبود از زن عمو هم رو.م نمیشد برم پبرسم 
چون در اتاق باز بود صدای ارمان رو شنیدم که گفت :
– مامان پس این لباس های من چی شد ؟ بدو بابا الان ساحل میرسه من هنوز تو حموم …..
خوب حالا صداش بره پایین ابروی من بره ……
یه کمد بیشتر نبود احتمال دادم که باید هون کمد باشه …
اخش بله همینه ببین تروخدا مثل دختر ها چه جوری لباس هاش رو چیده …..
خوب دختر نشد مگر نه کلی ست خوشگل میچید تو کمدش ….
یه دونه از لباس زیر هاش برداشتم گذاشتم لای حوله یه تیشرت هم برداشتم که قبلا از این که پیرهنش رو بپوشه تنش کنه پیرهن اصلیش خیس نشه ……
با ترس در حموم رو زدم …..
بدون این که بیاد بیرون از همون جا گفت :
– وای مامان چه قدر دیر اوردی بیارش تو …..
همین کم مونده ببرمش تو یه ذره سرم رو بردم تو انگار یه در دیگه تو بود پی بگو چرا میگه بیارش تو،،،، ببین ساحل خانم چه قدر زود قضاوت کردی 
رفتم تو چه حموم خوشگلی داشتند بوی انواع شامپو ها میومد در زدم 
– صبرکن مامان یه لحظه اومدم 
شیر اب رو بست چون صدای اب کاملا قطع شد 
قلبم تند تند میزد نکنه لخت بیاد بیرون عجب غلطی کردم اومدم ها کاش همون خود زن عمو می یومد …..
تو فکر بودم که یه دفعه دستش اورد بیرون 
– مامان حوله ام رو بده …..
حوله رو دادم بهش الان من رو ببینه سکته میکنه حتما از خوش حالی 
– مامان گلم چرا ان قدر لباس ها رو اوردی الان ساحل میاد من هنوز حاضر نشدم 
چون جوابی نشنید دوباره گفت :
– وا مامان لال شدی خدای نکرده 
سایه اش رو میدیم که داشت موهاش رو خشک میکرد 
دوباره دستش رو دراز کرد …..
– مامان لباس هام رو هم بده ….
بهش دادم ولی انگار پشیمون شد 
– بذار بیام همون بیرون بپوشم 
اومد بیرون تا چشمش به من افتاد همه ی لباس ها از دستش افتاد زمین خیس شد 
با لکنت گفت :
– تو تو اینجا چی کار میکنی ؟ کی اومدی ؟
یقه ی حوله رو باز گذاشته بود حواسم پرت شد ….
سرم رو انداختم پایین 
با دست خیس صورتم رو اورد بالا 
– تو نمیگی این طوری میای جلوی من کار دستت میدم ….
منظورش قیافه ام بود که عوض شده بود م
– بیا بیرون دیر شد 
با شیطونی تموم گفت :
– بفرمایید حموم خوش میگذره ها 
تمام تلاشم رو میکردم که به یقه ی بازش نگاه نکنک ولی مگه میشد …
اونم مثل من خیلی عوض شده بود به قول ما دختر ها صورتش رو 12 تیغ کرده بود ….
– بی ادب 
– ان شالله بعد از محرم شدن در خدمتیم 
– ارمان بابا بیا بریم الان عاقد میاد من و تو همین جا واستادیم 
غش غش خندید 
– الان عاقده میگه این ها چه قدر فعالن قبل ار محرم شدنشون با هم رفتم حموم 
لپ هام از خجالت قرمز شد 
– ارمان ترو خدا الان مامانت میاد بالا زشته فکر های ناجور میکنه 
– باشه بابا لپ گلی حالا من چی کنم لباس هام افتاد زمین خیس شد 
از بس گیجی دیگه معلوم نیست حواست کجاست 
– میگم فکر کنم باید بری یک دونه دیگه از این ها بیاری 
به لباس زیرش اشاره کرد بعد با تموم بدجنسی گفت :
– میگم شیطون چه خوش رنگ اوردی میری باز برام بیاری ؟
– گمشو بی ادب من رفتم بیرون حوله تنته که بیا برو خودت بردار ….
مستقیم رفتم پایین صبری خانم و زن عمو داشتند میوه و شیرینی ها رو میچیدند …..
مامان هم روی مبل نشسته بود رفتم مبل روبه روش نشستم 
صبری خانم چشمش افتاد به من 
– اوا مدار صورتت چرا ان قدر قرمز شده ؟
ای وای اصلا حواسم به قرمزیه صورتم نبود ….
مامان و زن عمو بلند زدن زیر خنده ؛ خدا بگم چی کارت کنه که ابروم رو بردی ارمان …….
بعد از چند دقیقه ارمان از بالا صدام کرد 
یا خدا اگه من دیگه پام رو تنها بالا گذاشتم پسریه ی بی حیا ….
خودم رو زدم به اون راه که هیچی نشنیدم ولی ارمان دوباره صدام کرد 
مامان با تعجب گفت :
– ساحل گوشات نمیشنوه حنجره ی ارمان پاره شد بس که صدات کرد پاشو ببین چی کارت داره …
ای خدا عجب بد بختی گیر کردیم ها اگه نمیرفتم خیلی ضایع بود مجبور شدم برم بالا ….
دم اتاقش که رسیدم سرم رو کردم بالا گفتم :
– خدایا خودم رو می سپرم بهت !!!!
با اخم رفتم تو ….
لباس هاش رو پوشیده بود … خوب حالا خدا رو شکر که لباس هاشو پوشیده 
با خنده گفت :
– میای این کراوات رو برام ببندی ؟
– حالا کراوات میخوای چی کار کنی ؟
ابرو هاش رو داد بالا 
– میخوام عکس هامون خوشگل بشه 
رفتم جلو کروات رو براش بستم نفس هاش که صورتم میخورد یه جوری میشدم سعی میکردم اخم کنم که متوجه نشه 
کروات رو کامل بستم اومدم عقب 
– حالا اجازه هست من برم پایین 
– اه کجا بری هر وقت عاقد اومد با هم میریم راستی چرا مانتوت رو در نمیاری 
گفت مانتو یاد لباس افتادم پس چرا دریا نیومد اخه….
– منتظر دریام قرار برام پیرهن بیاره 
– خوب پس تا بیاره میای این موهای من رو خشک کنی از موهای خیس بدم میاد 
با حالت با مزه ای گفتم :
– مگه خودت دست نداری اقا ارمان …..
با حالت دخترونه ای گفت :
– هیش حتما باز میخوای بگی تو نامحرمی ….
– ارمان بذار برم پایین زشته الان میگن این دو تا چی کار میکنند بالا ….
جدی شد 
– خودت میدونی نه مامان من از این حرف ها میزنه نه مامان تو پس بیخودی برای چی نگرانی ؟ 
– ارمان 
– خیلی خوب بابا تسلیم بیا برو پایین ولی وای به حالت اگه بعد از عقد هم بخوای بهانه بیاری …..
اخ جون ازاد راست میگفت حالا بعد از عقد باید چه بهانه بیارم ….
– ما که رفتیم پایین بای بای …..
چشم هاشو درشت کرد 
– بذار عقد کنیم یه بای بایی من به تو نشون بدم ….
خندیدم رفتم پایین ……
تو اشپزخونه کلی کار بود بیچاره زن عمو توی این چند ساعت کلی غذا درست کرده بود 
تا چشمم افتاد به زن عمو نا خودگاه از ترسم گفت :
– میخواست کرواتش رو درست کنم ….
اومد جلو روی سرم رو بوس کرد 
– دخترم قشنگم من که از شما دلیل نخواستم داری میگی ؟
– اخه میترسم شما و مامان فکر کنید ما داشتیم 
دیگه ادامه ندادم …..
– عزیزم ما هیچ فکری نمیکنیم بعدشم اصلا میخوام شب اینجا نگهت دارم …..
– ای وای نه ترو خدا زن عمو از این حرف ها جلوی پسرتون نزنید ها دیگه ولم نمیکنه ….
– الهی قربونت برم ….
صدای زنگ اومد خوب خدا رو شکر که بلاخره این دریا خانم هم تشریف اوردن 
رفتم تو پذیرایی کنار مامان نشستم دانیال بدو بدو اومد بغلم ….
– سلام خاله چه خوشگل شدی امشب ….
یاد اون اهنگه افتادم 
– تو هم خوشگلی شدی گل پسر مامانت کو ؟
– داره با بابام حرف میزنه …..
بعد از چند دقیقه اومد تو فرزاد قیافه ی من رو وقتی دید با صدای بلندی گفت :
– به به عروس خانم گل خوبی خواهر زن جان ؟
– خیلی ممنون شوهر خواهر جان ….
دریا خندید اومد دستم رو گرفت 
– بدو که دیر شد بریم لباس رو بپوش ….
– چه رنگیه ؟ چند گرفتی ؟
– طلایی رنگه فکر میکنم به پوستت بیاد …..
از پله ها رفتیم بالا دانیال هم مثل اردک دنبالمون اومد ….
– کدوم اتاق بریم ؟
– نمیدونم 
داشتیم تصمیم میگرفتیم که کدوم اتاق بریم ارمان اومد بیرون 
– به به سلام دریا خانم خوبی ؟ دانیال عمو خوبی ؟
– اه اه بابا بابا کت و شلوارش رو ببین چه خوشگله ؟ 
– ما اینیم دیگه دریا خانم راستی چرا تو راهرو ایستادید 
دانیال زود تر از من و دریا گفت :
– دنبال اتاق میگردن اخه خاله میخواد لباس خوشگله اش رو بپوشه 
چشم های ارمان برق زد 
– بفرمایید تو اتاق بنده ……
دریا پلاستیک لباس رو برداشت رفتیم تو اتاق …..
من اومدم تو دریا در رو قفل کرد 
ارمان از پشت در گفت :
– اه دریا چرا در رو قفل کردی ؟
– به دلیل زیرا ……
دریا لباس رو از تو پلاستیک در اورد الحق لباس خوشگلی بود ولی حسابی لختی …..
یه لباس طلایی حریر …..
– زود باش لباس هات در بیار بپوش …..
لباس رو گرفتم تو دستم 
– دریا دستت درد نکنه ولی خیلی لختیه من روم نمیشه این رو جلوی ارمان بپوشم ….
– هیش بابا در بیار همچین میگی انگار هیچ وقت نمیخواد با این جور لباس ها ببنتت …..
– پس روت رو اون ور کن من مانتوم رو در بیارم پیرهن رو بپوشم …..
لباس رو پوشیدم ولی نتونستم زیبش رو ببندم 
– دریا بیا این زیپش رو ببند 
برگشتم دهنش همین طور باز موند
– وای چه خوشگله ساحل انگار برای تو دوختن نگاه کن ببین چه سلیقه ای دارم …..
اومد جلو زیپم رو بست …..
رفتم جلوی اینه راست میگفت کیپ تنم بود انگار برای من دوخته بودنش …..
– میگم ها کاش یه چیزی میخریدی برای روش بابا به جون خودم من روم نمیشه بپوشم اخه تو جلوش رو نگاه کن اگر لخت بیام که سنگین ترم ……….
– اه چه قدر غر میزنی به جای تشکر کردنته میدونستم برای همین یه شنل برات گرفتم ……
رفتم جلو دستم رو انداختم دور گردنش 
– مرسی خواهر گلم جبران میکنم …..
صدای زنگ اومد از پنجره نگاه کردم عمو با عاقد بود 
– وای دریا بدو بیا کمک شنل رو تنم کنم عاقد اومد 
صدای کلفت ارمان از پشت در میومد که یه ریز میگفت :
– ساحل بذار منم ببینم 
شنل رو پوشیدم موهام رو هم جمع کردم توش …..
دریا موهام رو دوباره تافت زد که باز نشه ….
– موهات چه جالب شده ارایشگر درست کرده 
– اره بابا ما که از این هنر ها نداریم ….
بلاخره در رو باز کردیم ارمان و دانیال اومدن تو …..
ارمان وقتی من رودید لب هاش رو پیچوند 
– پس چرا شنل تنته من گفتم میخوام ببینم …..
دریا زود تر از من گفت :
– ارمان جان بذار محرم بشید بعد میترسم اگه این جوری ببینیش بپری سه چهار تا بوس ابدار کنی جلوی من و بچم ….
دانیال با اون زبون جالب و بامزه اش گفت :
– مامان چرا عمو ارمان باید خاله رو بوس کنه …..
حالا یکی بیاد جواب این بچه رو بده ….
طرفش جلوش با لباس سختم بود ولی زانو زدم ….
مثل همیشه نمیخواستم ذهنش درگیر بشه 
– مگه تو خوشگل میشی من بوست نمیکنم ارمانم چون من خوشگل شدم میخواد بوسم کنه البته بیخود میکنه ……
ارمان اومدجلو از شنلم گرفت 
– بله بله چی گفتی …..
دریا دست دانیال رو گرفت 
– پسرم الان یه دعوای حسابی میندازی این ها رو ….
رو کرد به من و ارمان گفت :
– ما میریم پایین شما هم زود بیاید ……
ارمان شیشه ی عطرش رو برداشت خالی کرد روی خوش ….
همونعطری رو که من دوست داشتم به قول خودم میریم یه فاز دیگه ….
– بریم ؟
شانلم رو صاف کردم کفش هامو. هم از تو پلاستیک دراوردم پوشیدم …..
با این کفش ها بازم قدم به این ارمان نمیرسه ……
چون دستم ها زیر بود از شنل گرفت دو تایی رفتیم پایین …..
– ارمان این پشت شنل رو بگیر الان با مخ میفتم زمین ها …..
– بیفت یه ذره بخندیم ….
– اه باشه پس من اصلا پشیمون شدم نمیخوام با تو ازدواج کنم …..
– غلط کردم مگه من مردم بذارم تو بیفتی …..
دانیال تا ما رو دید با صدای بلندی گفت :
– عروس داماد اومدن دست بزنید 
همه ی نگاه ها برگشت طرف ما از زیر شنل همه چی رو میدیدم ……
زن عمو ته پذیرایی یه میز خوشگل چیده بود دو تایی رفتیم جلو نشستیم روی دو تا صندلی که برامون اماده کرده بودن …..
ارمان به باباش اشاره کرد که عاقد خطبه ی عقد رو جاری کنه ….
تمام مدتی که عاقد داشت خطبه رو میخوند به این فکر میکردم که چه قدر من دیوانه بودم ….. چه قدر اون پنج سال من زن قلابی ارمان رو نفرین کردم …
با صدای عاقد به خودم اومدم 
– عروس خانم باره سومه من دارم میپرسم وکیلم ؟
وای چه گندی زدم عاقد دو بار از من پرسیده بود ولی من فکر بودم اصلا نفهمیدم مهریه ام چی شد 
دیگه بیشتر از این نباید معطلشون میکردم ……
– با اجازه ی مادر و پدرم و بزرگ تر ها بله ……
صدای جیغ و سوت گوشم رو کرد خوب حالا تعدادمون کمه اینطوری میکنند 
ارمان همون لحظه ای بله رو گفتم دستم رو محکم گرفت ولی چون زیر شنل بود کسی متوجه نشد …..
ارمان همون بار اول جواب عاقد رو داد و با صدای کلفت و قشنگش جواب بله داد ……
کار های خطبه ی عقد که تموم شد عاقده رفت بیرون ……
مامان و بابا اومدن جلو صورت من و ارمان رو بوسیدند بعدش عمو زن عمو ….
دانیال پرید بغلم اروم شنلم رو زد کنار لپم رو بوس کرد 
– خاله فردا برام یه دختر خاله میاری …..
ارمان حرف دانیال رو شنید صورتش رو اورد نزدیک من به دانیال گفت 
– اره عمو عجی مجی میکنیم یه دختر خاله ی خوشگل تحویلت میدیم …
صورتم قرمز شد 
– ارمان زشته کی میشنوه ….
– خوب بشنون همه همین کار رو میکنند …..
دانیال از دست تو حالا نمیشد این حرف رو نزنی الان دیگه ارمان من رو ول نمیکنه …..
دریا و فرزاد هم اومدن برای ربوسی ….
دریا زیر گوشم گفت :
– مبارک باشه ان شالله امشب دیگه واقعا بزرگ میبشی …..
با اون کفش ها محکم زدم روی پاش ….صدای اخیش بلند شد 
فرزاد اومد نزدیکش گفت :
-عزیزم چی شد ؟
دریا اروم گفت :
– هیچی ساحل باز وحشی شد 
نزدیکمون که خلوت شد ارمان اومد نزدیک ترم …
– میشه شنلت رو در بیاری خانمم ؟
چه قدر از این کلمه ی خانمم خوش میومد …..
– نوچ نمیشه 
– دیگه برای چی ؟
– خوب مگه نمیبینی عزیزم نامحرم این جاست 
به فرزاد اشاره کردم 
– پس پاشو بریم بالا …..
ان قدر بلند گفت که همه شنیدن زن عمو اومد نزدیکم 
– پاشو دخترم یه سر برید بالا تا موقع ی شام صداتون میکنیم 
اروم گفت:
– ارمان میکشمت ابروم رو بردی 
– نه زن عمو همین جا خوبه …..
اومد گنار گوشم گفت :
– دیگه به من بگو مادر جون باشه البته اگه قابل بدونی …. پاشو برو بالا این دل پسر من اب شد عکس هاتون هم همون جا بندازید …..
دیگه نمیتونستم روی حرف زن عمو حرف بزنم …..
– چشم مادر جون 
ارمان رفت جلو پیشونی مامانش رو بوس کرد 
– ایول مامان چه جوری راضیش کردی ؟
با خنده گفت :
– ارمان بفهم زیاده روی کردی یا باعث شدی دخترم ناراحت بشه دیگه نمیذارم بهش دست بزنی ها …..
– چشم قول میدم …..
دستم رو گرفت رفتیم بالا ….
دانیال بدو بدو خودش رو رسوند به من …
– خاله کجا میری منم بیام ….
اخم های ارمان رفت تو هم 
– اره عزیزم میخوام لباسم رو عوض کنم تو هم بیاد ….
چند تا پله رو نرفته بودیم که صدای دریا اومد 
– پسرم کجا داری میری ؟
دانیال با شیرین زبونی گفت :
– دارم با خاله میرم تو اتاق عمو ارمان …..
اومد بالا دست دانیال رو گرفت 
– پسرم گلم اون ها میخوان برن لباس هاشون رو عوض کنند تو کجا میری ؟
اه حالا یه فرشته ی نجات هم داریم اونم دریا خانم ازمون گرفت 
– دریا چی کارش داری بابا ولش کن؟
– یه نگاهی ارمان بکن اخم هاش تو همه برید نامزد بازی تا موقعه ی شام
ارمان با خنده جواب دریا رو داد 
– اخ جون بریم بالا ……
به اتاق که رسیدیم من اول واردش شدم بعدش خودش اومد تو در رو هم پشت سرش قفل کرد …..
یا قمر بنی هاشم در رو برای چی قفل کرد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟
عین جوجه ای که گیر یه گربه افتاده شروع کردم به لرزیدن ….
ارمان اومد نزدیکم …….
بچه ها باید چند تا از تیکه هاشو تغیر بدم هر وقت وقت کردم درستش میکنم 
دیگه شب پست نمیذارم امشب شب دعا و مناجاته ….
چون تند تند تایپ کردم ممکنه اشکال تایپی داشته باشه …..
یه پست طولانی نوشتم که به اندازه ی دو تا باشه 
من رو دعا کنید یادتون نره ….
به امید خدا
خداحافظ …..
رفتم عقب چسبیدم به تختش …..
– ساحل میشه بگی من شبیه چی هستم که تو ان قدر از من میترسی بابا مگه میخوام چی کارت کنم که رنگت پرید ؟
راست میگفت مگه قرار بود چه اتفاقی بیفته که من میترسیدم اومد کنارم روی تخت نشست …..
– حالا دیگه رسما برای خودم شدی ساحل خانم شیطون ؟
زبونم رو دراوردم بیرون 
– کی گفته من شیطونم ؟
– بله راست میگی کی گفته تو شیطونی ولی بعضی اوقات یه ذره شیطون میره تو جلدتت 
– ارمان 
– جون ارمان لباتو اون طوری نکن که مقدمه ها شروع میشه ها ؟
دستم رو گذاشتم روی لب هام با همون حالت گفتم :
– شما تا بعد از عروسی هیچ مقدمه ای رو انجام نمیدید ……
خندید 
– چرا اتفاقا میخوام مقدمه ها رو شروع کنم تا به بعد برسیم به مرحله های جالب …….
– ارمان اذیت کنی میرم پایین ها ؟
– عمرا اگه بذارم بری تو نمیخوای این شنلت رو در بیاری ما لباست رو ببینیم 
– نه خیر نمیخوام اون وقت لباسم یا چیز های دیگه ؟
شیطون ابرو هاش رو انداخت بالا وای که دلم میخواست بپرم اون ابرو هاش رو بوس کنم …..
– ایول به ادم با هوش افرین خودت فهمیدی ؟
جوابش رو ندادم رفتم رو به روی اینه ایستادم موهام بهم خورده بود یه ذره صافشون کردم …..
نفس های ارمان به صورتم خورد از اینه دیدمش …..
از پشت بغلم کرد اروم شنل رو از دورم باز کرد …..
یه جوری شدم یه حسی که تا به حال تجربه نکرده بودم این وقت این روز رو پیش بینی نمیکردم که ارمان بخواد بغلم کنه ….. اینم اینجوری … با این لباسی که تنم بود 
زیر گوشم گفت :
– بابا خوشگل چه قدر تو سفیدی من خبر نداشتم .؟؟؟؟…
دستش رو پس زدم ….
– ارمان برو عقب بابا زشته الان یه نفر میاد تو …..
خودش رو بیشتر بهم چسبوند 
– عزیزم در قفله خیالت راحته راحت ….
نگاهم به تو اینه افتاد لپم ها شب بود رنگ گوجه ……
ارمان متوجه شد صورتش رو اورد جلو لپم رو محکم بوس کرد …..
از خجالت سرم رو انداختم پایین ….
– ارمان ترو خدا چی کار میکنی ….
با دستش سرم رو اورد بالا ….
– ساحل از چی خجالت میکشی بابا من همون ساحل شیطون خودم رو میخوام میخوای اصلا بد اخلاق بشم تا تو یه ذره شیطونی کنی ؟ یا میخوای برگردم به چند سال پیش بشم استاد بد اخلاق ؟
– نه خیر نمیخوام …
دستش برو طرف موهام گره های موهام رو باز کرد …
– چی میکنی ؟ چرا موهام رو باز کنی میخوایم الان عکس بگیریم ؟
– ای وای اصلا حواسم نبود بیا بشین روی تخت خودم درست میکنم 
میخواد با این کار هاش سوژه بده دست بقیه که بالا چی کار کردید که موهات باز شده …..
نشستم لب تخت اونم نشست کنارم …
پشتم رو بهش کردم تا موهام رو درست کنه با ارامش کامل موهام رو درست کرد …
– تموم شد ؟
دستم رو بردم طرف موهام اره انگار درستش کرد …..
زانو زد جلوم کفش هامو از پام در اورد …..
– چی کار به کار کفش های من داری ؟
– پاهات قرمزه شد 
چند دقیقه سکوت شد برگشتم ببینم داره چی کار میکنه که دیدم روی تخت دراز کشیده ….
– بیا پیش من ….
همین کم مونده بیام پیش تو بخوابم ….
– مگه نمیبینی تخت یه نفره است ؟ دو تایی که جا نمیشیم ….
– کم بهونه بیار ساحل خانم خودت میای یا بیام؟
من عاشق این پسر بودم حالا که عشق تو چشم هاش میبینم چرا باید خجالت بکشم ….
با یه دستم لباسم رو گرفتم بالا که بتونم برم روی تخت ……
وقتی دید دارم میرم کنارش چشم هاش شیطون شد …
دست هاش از هم باز کرد 
– بیا بغل عمو …..
با خجالت تمام رفتم با فاصله کنارش دراز کشیدم … 
یه ذره رفت عقب تر که من جا بشم با دستش من کشوند طرف خودش سرم روی قلبش بود …
قلبش بدجوری تند تند میزد …خدایا هیچ وقت این قلب رو از من نگیر
با احساس تمام روی سرم رو بوس کرد …..
دوست داشتم منم جواب احساساتش رو بدم ولی خوب خجالت میکشیدم ….
دستش رفت طرف دکمه های پیرهنش ناخوداگاه رفت عقب ….
– چی کار میخوای بکنی ؟
با اخم و تعجب نگاهم کرد …..
– هیچ کاری به خدا چرا اینطوری میکنی ؟
– برای چی میخوای پیرهنت رو در بیاری ؟
با صدای بلندی خندید …. نیشت رو ببند بچه پرو …
– هیس چته به چی میخندی ؟
با خنده گفت :
– تو فکر کردی من میخوام …….
نذاشتم ادامه ی حرفش رو بزنه ….
– بله همچین فکری کردم اگه پسر بدی بشی میرم پایین ها ….
-دیوانه ی خوشگل میخوام لباسم رو عوض کنم 
با تعجب گفتم :
– برای چی لباس هاتو عوض کنی ؟
– همین طوری میخوام لباس اسپرت بپوشم جیگر بشم …..
از ته دل خندیدم خیلی با مزه گفت جیگر …
– میخوام عکس بگیریم ….
محکم زد تو صورتش ….
– اه باز یادم رفت مگه این لباس و چیز های دیگه ات برای ادم حواس میذاره ….
پسریه ی بی ادب به همه جا هم دید میزنه چند بار به این دریا گفتم این لباسش ناجوره گفت نه …..
– تقصیر خودته ؟برای چی شنل رو باز کردی 
– چون زنمی میخواستم ببینمت حالا بلند شو عکس هامون رو بگیریم ….
اول من بلند شدم بعشدم اون رفتم طرف در ….
– کجا میری ؟
– میرم دریا رو صدا کنم بیاد عکس بگیره …
– نمیخواد صداش کنی من خودم میگیرم … خر سرم میخوام یه ذره شیطونی کنم …
اتاقش به قدر بزرگ بود که میشد با ژست های خاصی عکس بگیریم ……
چند تا عکس خوشگل از من گرفت ؛ منم ازش چند تا ازش عکس گرفتم سر هر عکسی ان قدر دلقک بازی در میاورد که من از خنده دلم رو میگرفتم ….
دست هاشو بهم مالید …..
– اخ جوش حالا نوبت عکس های دو نفریه ….
دوربینش رو تنظیم کرد اومد کنارم ایستاد …..
– خوب ژست اول اینه که لپ عمو رو محکم بوس کنی اماده ای …. 
یک …. دو …… سه ….
لپش رو با تمام وجودم بوس کرد همزمان دوربین فلش زد …..
چند تا عکس با ژست های مختلف گرفتیم هر عکسی که میخواستم بگیرم تا چند دقیقه لپم هام قرمز میشد ….
– ایول ساحل عجب عکس هایی شد خوب بریم سراغ اخرین عکس که من عاشقشم ….
– ما که کلی عکس انداختیم بسه دیگه ان قدر از من کار کشیدی من خسته شدم 
– الهی بمیرم ببخشید بیا این یه دونه عکس رو هم بگیرم دیگه تموم میشه …..
رژم رو پرنگ تر کردم رفت جلوی دوربین….
– خوب این ژست اخرت چیه من کشتی منو …..
– صبر کن اومدم …..
یه چند دقیقه ای با دوربینش ور رفت بعدش اومد طرفم ….
نزدیکم اومد ….
با تعجب گفت :
– ساحل روی صورتت چیه ؟ چه قدر هم ترسناکه واییی ….
با ترس گفت :
– نمیدونم چیه ؟ وای میترسم ها این طوری نگوها 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا : 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا