کی گفته من شیطونم

پارت 4 کی گفته من شیطونم

3.7
(3)
کارم که تموم شد خودم رو تو اینه نگاه کردم خیلی خوشگل شده بود
حالا ان قدر میگم که دوباره یه بلایی سرم میاد ….
سوییچ ماشین رو برداشتم رفتم پایین ..
از شانس بدم هم ارمان پایین نشسته بود داشت با تلفن حرف میزد ….
حالا همیشه ایم موقعه ی روز بیرونه ها …..
اصلا من کلان شانس ندارم ….
تا قیافه ی من رو دید تلفش رو قطع کرد …
ای به خشکی شانس …
– کجا ؟
– باید جواب بدم ؟
– وقتی سوال می پرسم باید جواب بدی فهمیدی ؟
باز شروع کرد
– میخوام برم بیرون کار دارم …..
– تو حالت خوب نیست اگه چیزی میخوای یا به من بگو یا به دریا که برات بخره .
– اه نمیشه به دیگران بگم خودم باید برم ….میرم یه چیزی میخوام زود برمیگردم …
– اهان اون وقت با این تیپ میخوای بری یه چیزی بگیری ……
ای لعنتی چه قدر سوال میپرسی ……
– وای کشتی من رو ….. بذار برم دیگه دیوانه ام کردی …
– برو ولی تا ساعت 8 خونه باش ….
– برو بابا الان که ساعت 7 یعنی یه ساعت فقط؟؟؟؟؟
– نه تروخدا برو ساعت 12 شب بیا …..
– من رفتم هر ساعتی هم که دوست دارم برمیگیرم ……
– تو بیخود میکی بابات تو رو به من سپرده تو هم باید به حرف من گوش بدی یه کاری نکن پاشم باهات بیا ها …….
هیش سریش هی به ادم گیر میده این باید بره گشت ارشاد بشه ……
– خداحافظ ….
– با ماشین نرو یه دفعه تصادف میکنی ها ….
یه دفعه عصبانی شدم سرش داد زدم ….
– به تو ربطی نداره ها هی هیچی به تو نمیگم مگه تو فضولی هی تو کار های دیگران دخالت میکنی ….
در رو محکم بستم اومدم بیرون الان حتما عصبانی شده …
به جهنم خوب عصبانی بشه چی کار کنم .
حتی اگه برادر هم داشتم ان قدر بهم گیر نمیداد …..
ماشین رو روشن کردم با ریموت در رو باز کردم خارج شدم …
تو خیابون بودم که مهران زنگ زدم ….
– کجایی خانم موشه ؟
– تو خیابونم دارم میام ….
– میگم اگه دوست داری به جای کافی شاپ بیا خونه ام …..
بیشعور راجع به من چه فکری کرده بود احمق ….
– لازم نکرده همون کافی شاپ خوبه دیر بیای من میرم ها ….
– وای ساحل خیلی بد اخلاقی ها من فقط پیشنهاد دادم نمیتونستم ناراحت میشی …
– ببخشید ها شما بیخود کردی از این پیشنهاد ها میدی …..
تلفن رو قطع کردم با ارمان دعوام شده بو داشتم سر مهران بیچاره در میاوردم ….
ماشین رو پارک کردم پیاده شدم ….
کیفم رو از روی صندلی پشت برداشتم …..
وارد کافی شاپ شدم یک دفعه همه ی سر ها برگشت به طرفم …
مخصوصا پسر ها جوری به ادم نگاه میکردن که انگار هیچی تن ادم نیست …
خاک بر سرت ساحل مجبوری یه مانتوی تنگ بپوشی …
داشتم همین طوری میز ها رو برسی میکردم که صدای ساحل گفتن یه نفر مجبورم کرد که برگردم …..
یه پسر سبزه با موهایی هایی مشکی و چشم های ابی رنگ …
خوشگل و جذاب بود ولی ارمان من یه چیز دیگه بود ….
رفتم جلو ….
دستش رو دراز کرد که بهش دست بدم یه اخم کوگلو کردم که باعث شد دستش رو ببره عقب …
نشستم رو صندلی قیافه اش یه ذره ترسناک بود ولی خوب از طرز لباس پوشیدنش معلوم بود که با فرهنگه …
– شما از کجا فهمیدی من ساحل ؟
– شما چیه …. به من بگو تو باشه …….. تو تو دانشگاه دیده بودمت …..
تو دانشگاه یعنی با هم همکلاس بودیم پس چرا من هیچی یادم نمیاد
– یعنی با هم هم کلاس بودیم ؟
– نه … ولی تو یه دانشگاه بودیم از دور که می دیدمت خوشم می یومد ازت …
نمیدونم چرا حس کردم داره دروغ میگه ولی به روی خودم نیاوردم …
– راستی ساحل خانم بهتری ؟
– اره یه ذره بهتر شدم ولی جای بخیه هام هنوز می سوزه ..
– خوب خانم خوشگله چی میخوری ؟
– نمیدونم هر چی سفارش میدی …
بعد از چند دقیقه گفت :
– راستی قیافه ات با تو دانشگاه خیلی فرق میکنه خیلی خوشگل تری ….
راست میگفت تو دانشگاه قیافه ام یه جور دیگه میشد ….
– مرسی لطف داری ؟
– راستی نظرت راجع به من چیه ؟
نمیدونستم باید چی بگم ….
من فقط برای سرگرمی اومده بود نه چیز دیگه برای همین بهش جواب دادم ….
– خوشگل نیستی ولی خوب میشه گفت جذابی …..
– وای جدی میگی مرسی از این که راستش رو گفتی ….بقیه این رو نمیگن ….
– بقیه یعنی دوست دختر های دیگه ات …..
زود هول شد ..
– نه بابا منظورم دوست هام بود ….
اره جان عمت حاضر قسم بخورم به اندازه ی موهای سرت دوست دختر داشتی …
بعد از نیم ساعت از کافی شاپ خارج شدیم ساعت نزدیک های 5/8 بود وای الان ارمان دوباره بهم گیر میده …
– خوب ساحل خانم دیگه کجا بریم ؟
– هیچ جا …. من باید برم خونه دیرم شده …..
– الان بری خونه چه قدر زود ….. بیا بریم یه دوری بزنیم زود میری دیگه …
– نه باید برم شما ماشین داری ؟
– اره عزیزم دارم پس قول بده دوباره فردا بریم ….
برو به همین خیال باش …
– باشه سعیم رو میکنم ولی قول نمیدم کاری نداری ؟
– نه کاری ندارم قربونت برم مواظب باش رسیدی خونه زنگ بزن ….
ان قدر بدم می یومد پسرا این طوری حرف میزنن
مخصوصا این جور پسرا که فقط به دنبال بدبخت کردن دختر ها میزنن ….
سوار ماشین شدم ….
با سرعت زیاد رانندگی میکردم که زود تر بذارم ولی مگه این ترافیک لعنتی میذاره ادم زود برسه ….
فاتحه ی خودم رو تو ماشین خوندم الان برسم آرمان من رو کشته ….
یه زنگی به دریا زدم که بیاد امشب اونجا ولی گفت مهمونی دعوت هستند دیر میام …….
ای خدا یه بار هم با این دریا کاری داری جایی دعوته …
حدود ساعت ده و نیم بود که رسیدم خونه ….
یا حسین همه ی چراغ ها خونه روشنن احتمالا داشته تمرین میکرده من رو چه جوری ادب کنه ….
ماشین رو پارک کردم اومدم پایین ….
تو دلم صلوات می فرستادم که گیر نده بهم…..
کفش هامو دراوردم رفتم تو ….
عین برج زهرمار روی صندلی نشسته بود همین که چشمش به من افتاد داد کشید ….
باز شروع شد
– کجا بودی ؟ اون چیزی که میخواستی بخری کو ….
وای یادم رفت الکی یه چیزی بخرم بهش نشون بدم هرچند خر که نبود میفهمید …
– بیرون بودم دیگه به خودم مربوطه یه چیز دخترونه بود باید حتما به تو نشون بدم مگه ؟
یه جوری نگاهم کرد که یعنی خودتی ساحل خانم …
– فکر نمیکنم تو چیز خصوصی لازم داشته باشی؟لازم داری ؟ یعنی اون ده بسته تموم شد ؟ ساحل من نمیدونم از دست تو چی کار کنم حداقل میخوای دروغ بگی یه چیزی بگو که اینطوری ضایع نشی ….از این به بعد بدون اجازه ی من حق نداری بری بیرون فهمیدی ؟
بیشعور تازگی چه قدر بی ادب شده بود !!!!
کجایی مامان …. کجایی بابا ….. این پدر من رو دراورد بیرون قول میدم حتی اگه شما هم بودید ان قدر به من گیر نمیدادید
– ارمان خیلی فضولی اصلا به تو چه ؟ هر جا هم که دوست داشته باشم میرم ….
– همین که گفتم الان هم تا بلایی سرت نیاوردم برو گمشو تو اتاقت مگر نه بد میبینی فهمیدی ؟
عصبانی بود خیلی ولی حق نداشت بهم بی احترامی بکنه ….
– به تو هیچ ربطی نداره الان هم اصلا دوست دارم دوباره برم بیرون اقا حرفیه ؟
رفتم به طرف در ورودی اگه بهش حرف نزنم همش میخواد تو کارم فوضولی کنه …
– کجا ؟؟ با تو هستم ها میگم کجا ؟….. واستا …..
کفش هامو پوشیدم رفتم تو پارکینگ …..
میخواستم سوار ماشین بشم که از پشت مانتو رو گرفت ….
همچیم مانتو رو گرفت که فکر کنم از وسط پاره شد ……..
برگشتم به طرفش ….
چشم هاش از عصبانیت قرمز شده بود ….
– ولم کن …..
– بیا برو تو خونه اون روی سگ من رو نیار بلا ها ….
تو که همش سگی ماشالله ..
این دفعه هم روش ..
– نمیخوام میخوام برم بیرون به تو هم هیچ ربطی نداره فهمیدی ؟
– تو بیخود میکنی که این موقعه ی شب میخوای بری .. مگه تو 
؟؟؟؟……..
بیشعور اصلا به لج این هم شده میرم بیرون ……
– ارمان بیا برو میخوام برم هر چی صبر میکنم تو پرو تر میشی اصلا میخوام برم خونه ی دوست پسرم حرفیه ؟؟؟؟
منتظر جوابش بودم همین که سرم رو بلند کردم محکم زد زیر گوشم ….
همچین زود که حس کردم پرده ی گوشم پاره شد 
دستم رو بردم سمت صورتم از بینیم داشت خون می یومد 
اشک هام از چشم ها سرازیر شد به چه حقی دست رو من بلند کرد ….
– بیا برو تو ببینم ..
سرم رو گرفتم بالا تو چشم هاش نگاه کردم…
چشم های سبزش قرمز شده بود…
– خیلی ….. تو حیوونی باید بری تیمارستان …..
– گمشو تا یه دونه دیگه بهت چک نزدم ها برو تو اتاقت ……
با چشم های گریون رفتم تو اتاقم .
جلوی اینه ایستادم بیشعور ببین چه جوری زد …..
روی لپم خیلی قرمز شده بود از بینیم هم داشت خون می یومد ..
کثافت ….اصلا این روانیه باید بره راونی خونه …
زنگ زدم به گوشیه دریا …
دیگه حاضر نیستم با این دیوانه ی زنجیری تنها باشم ..
اه لعنتی گوشیش خاموش بود زنگ زدم به گوشیه ی فرزاد اون هم در دسترس نبود ….
در رو قفل کردم لباس هامو از تنم در اوردم ….
دوباره رفتم جلوی اینه صورتم بدجور قرمز شده بود ….با صدای بلند شروع کردم به گریه کردم ….
اون به چه حقی دست رو من بلند کرده بود …..
گوشیم زنگ خورد مهران بود …
نمی تونستم با این صدای گریه کرده ام باهاش حرف بزنم …..
بعد از چند دقیقه قطع کرد ….
خدایا چرا مامان بابام نمیان من از دست این راحت بشم ….
خیر سرم عاشق کی شدم …
عاشق کسی که همه رو به چشم حیوون نگاه میکنه …
سرم رو بردم زیر پتو که صدام نره پایین …
دوست نداشتم صدای گریه ام بره پایین اون فکر کنه من ضعیفم …..
با موبایلم شماره ی صبری خانم رو گرفتم حالا که دریا نیست اون بیا پیشم دیر وقت بود ولی باید بهش زنگ میزدم ….
چند تا بوق خورد تا برداشت ….
– الو صبری خانم سلام ….ساحلم …..
بغض گلوم رو گرفته بود نمیتونستم حرف بزنم .
-سلام عزیز دلم خوبی ؟ چی شده چرا صدات گرفته ؟
با گریه گفتم:
– صبری خانم ….صبری خا….
– مادر الهی قربونت برم چی شده ؟ برای آقا اتفاقی افتاده ؟
– نه برای بابا اتفاقی نیفتاده ….تروخدا پاشو بیا خونه …اون منو زد …..
– خاک برسرم کی تو رو زد ؟دزد اومده ؟مگه اقا ارمان خونه نیست که تو داری اینطوری گریه میکنی ؟
مرده شعور اون ارمان رو ببره نمیخوام دیگه چشم هام به چشم هاش بیفته ..
– صبری خانم ارمان من رو زد هر چی به دریا زنگ میزنم گوشیش خاموشه میشه بیاید ؟
– اوا خاک عالم اقا ارمان تو رو اخه برای چی زد ؟ نگران نباش دخترم من الان آژرانس میگیرم میام باشه ؟
با گریه گفتم :
– باشه اما زود بیاید ها
تلفن رو قطع کردم شاید اتفاق خاصی نیفتاده بود ولی برای مندخیلی خاص بود چرا ارمان باید رو ی من دست بلند کنه مگه من عروسکشم که اینطوری میکنه …..
همیشه وقتی گریه میکردم سرم به شدت درد میگرفت …
چشم هامو بستم ….
هنوز دستمال خونیه بینیم تو دستم بود از دور انداختم تو سطل اشغالی …
یه دستمال دیگه برداشتم گرفتم جلوی بینیم …
گوشیم دوباره زنگ خورد مهران بود …
حوصله اش رو نداشتم همش تقصیر اون بود که من آقا ارمان کتک خوردم …
بلیزم رو عوض کردم چند قطره خون ریخته بود روش ….
نشستم رو ی تخت دوباره شماره ی دریا رو گرفتم خاموش بود
من نمیدونم خیر سرش گوشی داشت اما همیشه ی خدا خاموش بود …..
داشتم به دریا فش میدادم که صدای در اتاق اومد …….
یا حسین حتما دوباره اومده کتکم بزنه ….
ناخوداگاه ترسیدم چسبیدم به تخت …..
یعنی چی کارم داره ؟؟؟؟ حتما دوباره میخواد بزنه ناقصم کنه …
برای بار دوم در زد
جوابش رو ندادم ……………….
دستگیره ی در تکون میخورد …
– ساحل بیا بیرون کارت دارم ….
من عمرا از جام تکون بخورم تو خطر ناکی ..
– ساحل من که میدونم بیداری بیا بیرون کارت دارم …
جوابش رو ندادم عجب رویی داره ….
– ساحل من اعصاب ندارم ها
وبا صدای بلند تری که شبیه فریاد بود گفت :
– بیا بیرون تا این در رو نشکوندم ….
ان قدر جمله اش رو محکم گفت که واقعا ترسیدم …..
– من نمیام بیرون با تو هم هیچ کاری ندارم ….
– چه عجب جوابی دادی بیا در رو باز کن با هات کار دارم ….
دوباره بغض گلوم رو گرفت
– که دوباره بزنی زیر گوشم ….
چند لحظه سکوت کرد دوباره گفت :
– من معذرت میخوام بیا بیرون کارت دارم ….
لحن صداش یه جور دیگه شد ولی واقعا میترسیدم برم بیرون …..
ارمان از اون مر هایی بود که اصلا نمیتونست خودش رو کنترل کنه وقتی عصبانی میشد دیگه عقلش کار نمیکرد …
– من بیرونم نمیام با تو هم دیگه حرف نمیزنم الان صبری خانم میاد تکلیف من رو روشن کنه ….
همه ی حرف ها رو داشتم با گریه میزدم …
– به اون بنده ی خدا برای چی زنگ زدی اخه ؟ گریه نکن بیا باهات کار دارم ..
– من با تو حرفی ندارم …
دیگه هر حرفی زد جوابش رو ندادم …
رفتم جلوی اینه دقیقا جای انگشت هاش روی صورتم بود ..
بیشعور چه دست سنگینی هم داره ..
نشستم روی زمین شروع کردم به گریه کردن …..
دختر لوسی نبودم ولی هیچ وقت فکر نمیکردم ارمان همچین کاری بکنه اونم فقط برای یه حرف …..
نیم ساعت بعد دوباره در اتاق زده شد …
اه سریش دوباره برگشت ….
– گفتم گمشو من بیا تو حرفی ندارم …..
– دختر قشنگم منم بیا در رو باز کن …
چرا متوجه نشده بودم صدای زنگ اومد ..
در رو باز کردم خودم رو انداختم تو بغلش …..
ارامش گرفتم با این که خیلی اذیتش میکردم ولی همیشه باعث ارامشم میشد….
– عزیز دلم بسه دیگه ….ببین سر این چشم های خوشگلت چه بلای اوردی ….
سرم رو از تو اغوشش بیرون اوردم به چشم هاش نگاه کردم ….
تو چشم هاش ارامش خاصی بود …..
– صبری خانم ببین ارمان چه بلایی سرم اورده
به صورتم اشاره کردم ….
– الهی قربونت برم حالا اینطوری گریه نکن دلم ریش شد اخه چرا این اتفاق افتاد …..
قضیه رو بدون هیچ کم و زیاد کردنی گفتم ……
– دختر گلم بابات تو رو به اون سپرده شاید برای همینه یه ذره نگرانته ..
– یعنی هر کس نگران کسی دیگه است باید کتکش بزنه ….
بغض کردم یه بچه ها هی گریه ام میگرفت ….
شاید به خاطر این بود که تا حالا از دست کسی کتک نخورده بودم ….
صبری حانم خندید و گفت :
– پاشو دختر تو که اینطوری نبودی بابات دعوات میکرد هرهر میخندی حالا چرا الان اینطوری میکنی …. پاشو دختره گند خجالت بکش …ببین من نوه ام رو به خاطر تو ول کردم اومدم …. چون ترو رو به اندازه ی دخترم دوست دارم ……
تازه یادم اومد که باید تولد نوه اش رو تبریک بگم ……
– وای راستی مبارک باشه خوشگله ؟ اسمش رو چی گذاشتید ؟ دخترتون درد زیاد کشید ….
– صبر کن بذار جوابت رو بدم گل دختر یکی یکی …..
– اره عزیزم خیلی خوشگله اسمش رو گذاشتیم مینا … ادم وقتی میخواد مادر بشه باید درد بکشه دیگه مگه نه ؟؟؟؟حالا هر وقت خودت مادر شدی تجربه میکنی …
سرم رو انداختم پایین مثلا خجالت کشیدم ….
– الهی قربونت برم حالا خجالت نکش اجازه میدی من برم پایین ؟؟؟
– نه برای چی میخواید برید ؟
– اقا خیلی ناراحت بود من که اومدم روی صندلی نشسته بود سرشم انداخته بود پایین … ساحلی فکر کنم خودش هم فهمیده که کار اشتباهی کرده بذار برم بهش بگم که حالت خوبه ؟
عمرا اون از کارش ناراحت باشه ….
همیشه میزنه همه چیز رو خراب میکنه بعدش به جای عذر خواهی دوباره ادم رو دعوا میکنه …..
– صبری خانم بذارید بفهمه که کار اشتباهی کرده اگه ازتون پرسید بگید خیلی از دستش ناراحتم ….
یه خنده ی قشنگی کرد
– من که میدونم ته دلت ازش ناراحت نیستی ولی خوب باشه بهش میگم که از دستش عصبانی هستی …..
موقعه ی رفتن گفت :
– ساحل حداقل فهمیدی روت غیرت داره پس دیگه با احساساتش بازی نکن….
به حرف هاش فکر کردم یعنی واقعا ارمان روی من حساسه ….
از صبری خانم خواستم که تو اتاقم پیشم بخوابه اونم با کمال میل قبول کرد …
همین که سرم رو ی بالش گذاشتم خوابم برد …..
با نوازش دست های لطیفی از خواب بیدار شدم …
اروم چشم هامو باز کردم دریا بود که داشت صورتم رو ناز میکرد ….
چه عجب خانم تشریف آوردن میذاشت این ارمان من رو میکشت بعد تشریفش رو می یاورد …..
– پاشو دیگه چه قدر نازت رو بخرم …..
روم رو برگردوندم …….
– ساحل جونم میدونم از دستم ناراحتی…؛ صبری خانم همه چی برام تعریف کرد…….
– چرا دیشب گوشیت خاموش بود هان ….ادم وقتی یه وسیله ای رو میخره باید بدونه چه جوری ازش استفاده کنه ..
– الهی قربونت برم که ان قدر عصبانی هستی پاشو بیا پایین صبحونه بخور میخوایم بریم شمال …..
چه دل خوشی داره برای خودش …..
– شمال برای چی ؟
– هیچی همین طوری فرزاد گفت بریم یه ذره تفریح کنیم ….
فرزاد هم برای خودش حرف زده …..
– به نظرت من با این قیافه بیام …
یه ذره نگاهم کرد …
– وا مگه چته ؟
– تو صورتم رو ندیدی که چه قدر قرمزه …..جای انگشت های پسر عموتون روی صورتمه ؛ یه ذره دقت کنی میبینی …
– الهی قربونت برم صورتت خوبه فقط یه کوچلو قرمزه که اونم اصلا معلوم نیست … من نمیدونم چرا ارمان این کار رو کرده ؟ خوب تو هم حتما یه چیزی بهش گفتی دیگه ……
خواهر ما رو باش به جای این که از من طرفداری کنه ؛ از اون طرفداری میکنه …………………………..
– دریا دستت درد نکنه میگم به خاطر یه حرف زد زیر گوشم اون وقت تو میگی…..
– ساحل جون میدونی که آرمان چه قدر حساسه چند بار هم به خاطر چند تا موضوع کوچلو به من تذکر داده ….مرده دیگه غیرت داره …. تازه فرزاد هم یه بار نزدیک بود به خاطراین که موهام زیادی بیرون بود با من دعواش بشه …..
فرزاد با آرمان خیلی فرق میکرد ….
فرزاد همسر دریا بود ولی آرمان به چه حقی این کار رو کرد ….
– تو هم هی از اون طرفداری کن خوب …
– خواهر من …الهی قربونت برم پاشو ان قدر حرص نخور بزرگ میشی یادت میره ……پاشو فرزاد کلی خواهش کرد تا ارمان راضی شد بیا ها ….. پاشو زود باش باید اول صبحونه بخوری …..
وای وای چه قدر از این ارمان بد میاد …
– شما برید من نمیام جایی که ارمان باشه من نمیتونم بیام دیدی که وحشیه الان باز میزنه من رو ناقص میکنه …..
دریا خندید ….
این خواهر ما هم دیوانه شده الکی برای خودش میخنده ….
– خیلی بامزه حرف میزنی ساحل ….پاشو دیگه لوس بازی در نیار حالا اون یه غلطی کرده تو ببخشش …..
تا به غلط کردن نیفته من نمیبخشمش …
حقشه برم دانشگاه به همه بگم که استادشون چه ادم بیشعوریه …..
– پاشو عزیز دلم الان صدای فرزاد در میاد ها … پاشو ….
دلم هوای یه جای خوب رو کرده بود چه بهتر از این که بریم دریا ……
– تو برو پایین من حاضر میشم میام ……
– باشه پس برای خودت لباس بیار ها …
– باشه مگه میخواییم چند روز بمونیم ؟؟؟ راستی صبری خانم رفت ؟
– نمیدونم ساحل چند روز می مونیم ….اره بیچاره نگران دخترش بود بهش گفتم که بره ……
بعد از رفتن دریا از تخت بلند شدم .
چشم هام به خاطر گریه ی دیشب حسابی قرمز شده بود ….
دریا راست میگفت قرمزیه صورتم رفت بود ولی قشنگ معلوم بود که یه نفر محکم زده به صورتم …..
ارمان خدا ازت نگذره که این بلا رو سر من آوردی …
از تو کشوییم چند تا بلیز و شلوار راحتی دراوردم گذاشتم توی کولیم …
دو تا هم مانتو برداشتم با چند تا شال همرنگش ….
بلیزم رو با یه تاپ خوشگل عوض کردم …
مانتو مشکیم رو پوشیدم .
یه شال مشکی هم برداشتم عین کسایی که یه نفرشون فوت کرده لباس پوشیدم ..
رفتم جلوی اینه موهام رو تا حد ممکن بالا بستم …
یه ذره کرم پودر زدم تا بلکه از قرمزیه ی صورتم کم بشه ….
وسایل ارایشم رو از تو کشوییم دراوردم …
یه خط چشم نازک کشیدم ….
یه ذره ریمل ….یه ذره رژگونه …. و در اخر هم یه رژ کالباسی رنگ زدم …
یه نگاهی به خودم انداختم …..
ای بد نشده بودم ….
از قیافه و تیپم خوشم اومد چون پوستم روشن بود رنگ های تره که می پوشیدم خیلی خوشگل میشدم ….
کیف لوازم ارایشم رو گذاشتم تو کیفم …
شارژر موبایل و لب تابم رو هم برداشتم گذاشتم تو کیف مخصوص خودش …..
نگاهی به اتاق کردم ….
نه دیگه چیزی نمیخوام ….
اه یادم رفت مایو بردارم …
از تو کشوییم برداشتم گذاشتم تو کیف ….
دیگه چیزی لازم نداشتم رفتم پایین …
وای الان اگه آرمان رو ببینم چی کار کنم …..
با این که از دستش ناراحت بودم ولی ته دلم از این که روم غیرت داشت خوشم اومد …..
از پله ها رفتم پایین ….
فرزاد و دریا در حال بحث کردن سر ماشین بودن ….
وای این هام که همش دعواشون رو میارن این جا ………..
رفتم جلو به فرزاد سلام دادم ….
– به به سلام ساحل خانم گل خوبی ؟
– مرسی ای بد نیستم ….
– انگار حالت خوب نیست نه ؟ خوش حال باش میخواییم بریم شمال ها …. گود بای پارتی ……
خندیدم فرزا همیشه دلش خوش بود اگر بدترین اتفاق هم براش پیش می یومد باز هم میخندید …..
از این رفتارش خوشم می یومد …..
خدایا کاش دوست داشت ……
با خودم گفتم اگه دوستم داشت که نمیزد ناقصم کنه …
داشتم صبحون میخوردم که آقا با چشم های پف کرده و قرمز اومد ..
یه نگاهی بهم کرد ….
– سلام !!!!
جوابش رو ندادم اومد نشست رو به روم ….
حوصله ی نگاهش رو نداشتم بدون این که چایم رو بخورم از جام بلند شدم ..
فرزا با تعجب بهم نگاه کرد
– اه ساحل چرا صبحونه ات رو نمیخوری هان ؟
– میل ندارم …. من میرم تو حیاط تا شما و دریا بیاید …
مخصوصا اسم آرمان رو نبردم ای کاش نیاد ..
ولی خوب اولین بار بود که میخواستم با هاش مسافرت برم ….
– باشه برو فقط ساکت رو بذار من میارم سنگینه ….
– باشه مرسی …..
رفتم تو حیاط نشستم روی یه نیمکتی که کنار باغچه بود
تو این فکر بودم که نوه ی صبری خانم چه شکلیه ..
کاشت همراهش میرفتم تا نوه اش رو ببینم …..
چه قدر صبری خانم مهربونه با این که تو این چند سال به اندازه ی موهای سرم اذیتش کردم ولی بازم باهام مهربونه ….
داشتم همین طوری با خودم فکر میکردم که با صدای سرفه به خودم اومدم ….
ارمان بود ….
اه اه چه تیپ خفنی زده …..
یه بلیز نازک قهوه ای تنش بود با یه شلوار قهوه ای پرنگ تر .. یقه اش رو هم کامل باز گذاشته بود
این خوده شیطونه اون وقت من رو میخواد ارشاد کنه
فکر کنم عطرش رو هم روی خودش خالی کرده بود ….
از اون عطر ها که ادم میره تو یه فاز دیگه ……..
فازه +18 سال …….
ساکم رو گرفته بود دستش ….
بچه پرو خوب اگه میخوای عذر خواهی کنی … بیا عذر خواهی کنه ….
سرم رو انداختم پایین …
ساکت رو گذاشت صندق عقب …
میخوای منت کشی کنی …..اخی پسر کوچلو خوشگل ……
چند دقیقه بعد دریا و فرزاد هم اومدن قرار شد با ماشین فرزاد بریم …
زود تر از همه رفتم سوار ماشین شاستی بلند فرزاد شدم …..
منتظر موندم تا بیان سوار بشن ….
دریا خواست عقب پیش من بشینه که آرمان نذاشت ….
– نه دریا تو برو پیش فرزا بشین عادت داری پیشش بشینی
– نه بابا عادت چیه من میشینم عقب تو برو جلو …….
دریا می دونست از دست ارمان خیلی عصبانیم برای همین خودش اومد عقب کنارم نشست …..
راه افتادیم به سوی شمال …….
موبایلم رو از تو کیفم برداشتم ….
مهران چند بار زنگ زده بود …….
شروع کردم با مهران به اسمس بازی کردن ..
ارمان از تو اینه همش نگاهم میکرد خوبه الان گیر میده که چرا ان قدر اسمس بازی میکنی …..
وسط های راه بودیم که صدای دریا در اومد ….
– وای فرزاد حوصله ام سررفت …..این ساحلم که ماشااله یه کلمه با ادم حرف نمیزنه ….. یه اهنگی بذار گوش بدیم ….
فرزاد برگشت به پشت و گفت :
– باشه قربونت برم تو حرص نخور …… بفرما اینم اهنگ …….
خوش به حال دریا که فرزاد ان قدر عاشقانه دوستش داشت ….
یه اهنگ شاد از سام بگی گذاشت به اسم ای جونم …..
ای جونم
قدمات روی چشمام بیا و مهمونم شو گرمی خونم شو
ببین پریشونه دلم بیا آرومم کن ای جونم
می خوام عطر تنت بپیچه توخونم
تو که نیستی یه سرگردونه دیونم
ای جونم بیا که داغونم
ای جونم عمرم نفسم عشقم تویی همه کسم وای چه خوشحالم تو رو دارم
ای جونم دلیل بودنم عشقم مثل خون تو تنم وای چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم
ای جونم خزونم بی تو ابره پره بارونم بیا جونم
بیا که قدر بودنتو می دونم
می دونی اگه بگی که می مونی منو به هرچی می خوای میرسونی
تو که جونی بیا بگو که می مونی
ای جونم عمرم نفسم عشقم تویی همه کسم وای چه خوشحالم تو رو دارم
ای جونم دلیل بودنم عشقم مثل خون تو تنم وای چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم
ای جونم من این حس قشنگو به تو مدیونم
می دونم تا دنیا باشه عاشق تو می مونم
می دونم می مونم
ای جونم عمرم نفسم عشقم تویی همه کسم وای چه خوشحالم تو رو دارم
ای جونم دلیل بودنم عشقم مثل خون تو تنم وای چه خوشحالم تو رو دارم ای جونم
با هر ای جونمی که خوانده میگفت فرزا هم برمیگشت به دریا میگفت :
– ایییی جونم …
از کار های فرزاد خنده ام گرفت ..
اصلا انگار نه انگار که من و ارمان تو ماشین نشسته بودیم ..
کم مونده بود ماشین رو بزنه کنار چند تا دریا رو بوس کنه …..
اخر سر دریا صبرش تموم شد وگفت:
– فرزاد خجالت بکش میخوای ما رو به کشتن بدی اخه ببین ارمان و ساحل دارن بهت میخندن …. مگه تو دلقکی اخه ……
ارمان به بهانه های مختلف هی برمیگشت عقب …
همش نگاهش میفتاد به صورتم …..
به جای این که با اهنگ رقصم بگیره خوابم گرفت …..
سرم رو گذاشتم روی شونه ی دریا ….
خوابم برد …..
داشتم خواب های خوب میدیدم که..
با صدای حرف زدن ارمان از خواب بیدار شدم …
معلوم نبود داشت با کی حرف میزد ؟؟؟؟؟؟؟..
ولی خیلی عصبانی بود ……….
اگه این ارمان یه روز خوش اخلاق باشه باید براش جایزه بخرم ….
هر روز خدا با همه دعوا داره …
چشم هامو باز کردم …
پس دریا و فرزاد کجا رفتن ؟؟؟؟؟؟؟
ای دریا صد بار بهش گفتم من رو با این روانی تنها نذار باز معلوم نیست کجا رفتن ……
رفتن پی عشق بازیه خودشون …..
ارمان برگشت به پشت ….پس چرا ارمان باهاشون نرفته بود ….
با یه حالت خاصی گفت :
– اه بیدار شدی ؟
سرم رو تکون دادم که یعنی اره …
یه لبخند کمرنگی اومد روی صورتش ….
– پاشو بریم نهار بچه ها رفتن غذا سفارش بدن من موندم تا بیدار بشی ….
زحمت کشیدی همچین میگه انگار چی کار کرده …
– به من چه که موندی خوب میخواستی بری ….
کیفم رو برداشتم پیاده شدم …
اونم سریع از ماشین پیدا شد ….
راه افتادم به طرف رستورانه ….
به نظر رستوران خوبی میومد …. هر چند همه ی رستوران های سر راه غذایی خوبی ندارن …
رفتیم تو ….
فرزاد و دریا روی یه میز داشتند با هم حرف میزنند ..
خوبه انگار اومدن ماه عسل ….
رفتیم نزدیک تر …..
من کنار دریا نشستم …ارمان هم کنار فرزاد ……
– وای ساحل تو خوابتو اوردی این جا ….. از تهران گرفتی خوابیدی …
– فرزاد اذیت نکن دیگه خوب خوابم می یومد دیشب بد خوابیدم ..
یه نگاه چپی به ارمان کردم ….
تا اوردن غذا دیگه حرفی نزدم ….
دریا برای همه جوجه کباب با برنج سفارش داده بود ….
با این که خیلی گرسنه ام بود ولی نمیدونم چرا از غذاش خوشم نیومد ..
با غذام داشتم بازی میکردم که دریا گفت :
– اه ساحل چرا نمیخوری پس صبحونه ام که نخوردی ؟؟؟؟
– میلم نمیبره دریا….. شما بخورید ..
ارمان سرش رو آورد بلا …
فرزاد گفت :
– چی میخوری برات بگیرم این طوری که نمیشه اخه هیچی نخوری ….
چه قدر این فرزاد مهربون بود بر عکس آرمان …..
– نه فرزاد جان زحمت نکش شما بخورید من میرم برای خودم یه ذره چیپس و پفک میخرم ……
بعد از چند دقیقه از جام بلند شدم رفتم به طرف یه مغازه که کنار جاده بود ..
جلوی مغازه چند تا پسر علاف ایستاده بودن ….
یه ذره از شالم رو کشیدم جلو ….
از جلوش رد شدم صدای یکیشون رو شنیدم که میگفت :
– امیر ..امیر نگاه کن چه جگیریه …. امیر خاک بر سرت ندیدی از دستت رفت …
معلوم بود مجردی اومدن …
از تو مغازه چند تا پفک و چیبس برداشتم …
با کلی کیک و اب میوه با طعم های مختلف …..
پولش رو هم حساب کردم اومدم بیرون …
باز اون پسره سرش رو اورد بالا یه چشمکی بهم زد …..
برو بابا ….
فکر کرده من از اون دختر هام که با یه چشمک خر بشم …..
به دور و ور نگاه کردم چشمم افتاد به مغازه ی لواشک فروشی …..
اخ جون لواشک …
همیشه از بچگیس عاشق لواشک بودم ..
رفتم به طرف مغازه …
کلی لواشک خریدم با طعم های هلو , البالو و …….
یه پلاستیک پر شد مطمئن بودم این ها رو با هم بخورم یه راست باید برم بیمارستان ولی خوب چی کار کنم دوست داشتم دیگه ……
از تو پلاستیک یه دونه الوچه دراوردم گذاشتم تو دهنم همچین با لذت میخوردم که انگار تا حالا از این چیز ها نخوردم ….
داشتم میرفتم به طرف ماشین که پسره خودشو رسوند به من ..
– سلام خوبی ؟
روم رو به طرف دیگه کردم ……
– خانم خوشگله با تو هستم ها … وای چه قدر قشنگ لواشک میخوری . به جای اون بیا لب های من بخور …. اونم خوشمزه است ها …
عجب بی حیایی بود …
– مزاحم نشو اقا …
– وای قربون صدات …. چه قدر صدات قشنگه …. نمیخوای اسمت رو بگی ….
هیش چه جوری حرف میزد ….
– اسم من ارشه اسم تو چیه جیگر ….
اومدم جوابش رو بدم که یه صدای کلفت و قشنگی گفت :
– اسم منم آرمانه ….
برگشتم پشت سرم ارمان ایستاده بود
یک دفعه بلند زدم زیر خنده …
ولی با اخم ارمان سریع خودم رو کنترل کردم ….
همین رو کم داشتم که این اقا بیاد ….
پسره گفت :
– اقای محترم من با شما نبودم که خودتو معرفی میکنی من با این خانم بودم – اه نه بابا خوبه گفتی شما با این خانم چی کار داری ؟
همچین با صدای بلندی گفت من به جای اون پسره ترسیدم
ای وای الان دعواشون میشه …
– به تو چه …. مگه گشت ارشادی که هی سوال میکنی بیا برو کار نداشته باش – اره گشت ارشادم حرفیه ؟؟؟؟؟؟
– بیا برو پسر جون رو کرد به من گفت :
– بیا بریم عزیزم …
جانم این چی گفت …..
یا خدا الانه که ارمان از اون زیرگوشی های قشنگش بزنه به این گل پسر …
– داری چه غلطی میکنی ؟
– تو چی کار داری ؟ تو کیه این دختری که داری حرف زیادی میزنی ….
دوباره پسره اومد نزدیکم ….
– دست بهش نمیزنی … فرض کن برادرشم گمشو کنار …..
اه لعنتی باز گفت برادر ….
من نخوام تو برادرم باشی باید کی رو ببینم اخه ….
– برو بابا ….
همین حرفش باعث شد که با هم دعواشون بشه ….
اخ جون ارمان از اون کتک خوشگله ها بهش زد ……
بدون این که بهشون نگاه کنم رفتم سوار ماشین شدم ……
انگار نه انگار که به خاطر من دعواشون شده ….
داشتنم الوچه میخوردم که دریا سوار ماشین شد ….
– آرمان کو ….
– داره دعوا میکنه …
با تعجب نگاهم کرد
– اوا خاک بر سرم برای چی داره دعوا میکنه ….
– پسره ازم خوشش اومده بود آقا ارمان رسید دعواشون شد ….
– اوا ساحل.. سر تو دعواشون شده اون وقت تو داری لواشک میخوری …
– اره میخوای به تو هم بدم خیلی خوش مزه است …
با عصبانیت از ماشین پیاده شد رفت به طرف ارمان …
فرزاد هم بیچاره رفت اون ها رو جدا کنه خودشم گیر کرد بین اون ها …
با هر کتکی که از دست اون پسره میخوره من غش غش میخندیم …
چه صحنه ی باحالی شده بود ….
دریا هم یه گوشه واستاده بود هی داد و فریاد میکرد ……
شیطونه میگه ماشین رو بردارم خودم برم ها ….
داشتم به مهران اسمس میدادم که سه نفری اومدن ….
گوشه ی لب ارمان کمی خونی بود ….
کاش به پسره میگفتم بیشتر کتکش بزنه به تلافیه دیشب …
یه ذره از لباس فرزاد هم پاره شده بود …..
– ساحل خانم خوب همه رو دعوا انداختی اومدی نشستی تو ماشین …
– خوب به من چه اقا فرزاد ….
فرزاد خندید ..
– اره خوب راست میگی خوشگلی دردسر داره ….
چند بار نگاهم به ارمان افتاد از لبش بدجور خونی شده بود …..
حقشه بچه پرو …
تا ویلا دیگه هیچ کس حرفی نزد فقط چند بار فرزاد مسخره بازی دراورد که با اخم دریا ساکت شد ……..
وارد ویلا شدم ..
ویلای خیلی خوشگلی بود از دریا شنیدم که ویلا برای بابای فرزاد ….
نمیدونم چرا دریا نیود ویلای خودمون ……
ویلاش دو طبقه بود با یه نمای خیلی خوشگل ….
تو حیاط یه استخر بزرگ داشت که توش پر اب بود …
عجب حالی میده الان مایو بپوشی بپری تو استخر ……..
– ساحل ، ساحل …..
یه دفعه برگشتم ….
– اوویییی چته دریا کر شدم چرا داد میزنی …..
– ببخشید خانم …. بچه پرو سه ساعته دارم صدات میکنم کجایی پس ؟
– داشتم به این استخره نگاه میکردم …. چه قدر استخرش خوشگله ….
– اره خیلی باحاله اون دفعه من و فرزاد رفتیم توش خیلی خوش گذشت بهمون – میگم مطمئنی رفتید برای شنا ؟
یه دونه زد تو صورتم ..
– خاک بر سر منحرفت کنن …. بیا بریم تو الان صدای اون ها در میاد ها ….
خندیدم با هم رفتیم تو …..
– خوب خانم های محترم شام چی سفارش بدم ؟؟؟؟؟
من ان قدر لواشک خورده بودم که اصلا جای شام رو نداشتم ……
دریا گفت :
– فرزاد اون دفعه از کجا پیتزا گرفتی ؟ خیلی غذاش خوب بود …..
– خوب پس اگه غذاش خوبه از همون جا بگیریم ….
رو کرد به من و گفت :
– ساحل جان برای تو چی بگیرم که بخوری مثل ظهر نشه …
– منم همون پیتزا رو میخورم ….
– اکی … پس ارمان بزن بریم برای این خانم های محترم پیتزا سفارش بدیم ….
ماشالله این فرزاد چه قدر شاده همش میخنده ……
با دریا رفتیم بالا ….
سه تا اتاق خواب داشت ….
دریا یه اتاق بزرگ رو داد بهم ….
با کمکش وسایل ها رو از پایین اوردیم بالا …
دریا از اتاق رفت بیرون …
پرده رو زدم کنار با این که نزدیک غروب بود ولی به خوبی دریا دیده میشد …
حال میده ادم بیاد این جا ماه عسل ..
اویییی چه مزه ای میده ….
وسایل هامو جا به جا کردم …..
یه ذره دلم پیچ میزد ولی بهش اعتنا نکردم ….
لباس هامو از تو ساک دراوردم گذاشتم تو کمد ….
موبایلم رو زدم به شارژ …..
روی تخت دراز کشیدم ….
لب تاب رو روشن کردم یه آهنگ باحال گذاشتم ….
به مهران زنگ زدم یه ذره با هاش حرف زدم ….
بیچاره نمیدونه سر کاره و من فقط برای تفریح میخوامش ……
نیم ساعت بعد ارمان و فرزاد اومدن …
صدای خنده ی فرزاد و دریا میومد ….
الانه که دریا بیاد سر وقتم …
لباس هام با یه بلیز شلوار صورتی عوض کردم …
یه شال سفید هم انداختم روی سرم …..
ووویی چرا ان قدر دلم درد میاد …..
رفتم جلوی اینه ….
با این لباس صورتی مثل دختر بچه های کوچک شده بودم …….
صدای داد دریا از طبقه ی پایین می یومد که من رو صدا میکرد ….
– ساحل ….. ساحل ….
در رو باز کردم ….
– دریا بابا چته اومدم بیچاره این فرزاد از دست تو چی کار میکنه ….
رفتم پایین …
ارمان هم لباس هاشو عوض کرده بود ….
– بیا خواهر عزیزم بشین …..
خنده ام گرفت …..
– فرزاد بگو جون خودت چه نقشه ای تو سرته که ان قدر با من مهربون شدی .
– ای ای این دست بشکنه که نمک نداره …خوب مگه بده باهات مهربونم …
میخوای کمربندم رو در بیار سیاه و کبودت کنم ….
دریا زد زیر خنده ….
– ای فرزاد خان دست به خواهر من بزنی میکشمت ها ….
ارمان اخم هاش رفته بود تو هم طبق معمول ….
با صدای قشنگش گفت :

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا : 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا