رمان زهر چشم

رمان زهر چشم پارت ۱۵۲

4.1
(82)

– علی گوش کن به من؟!

صدایش را بالا می‌برد و برایش مهم نیست شنیده شدن صدای بلندش…

– چی رو گوش کنم؟! این که چطور هرز پریدی و تو چشای من نگاه کردی؟!

تخت سینه‌ام می‌زند و کمرم محکم‌تر با در برخورد می‌کند

– بی‌لیاقت…

اشکم می‌چکد و دستش را می‌گیرم…
سفت و سخت مچ دستش را با دو دست می‌چسبم و توی نگاهش خیره می‌شوم

– خب گوش کن توضیح بدم..

دستش را از میان دستان لرزانم بیرون می‌کشد و عقب می‌رود…
طرز نگاهش مانند سیخ داغیست که توی سینه‌ام فرو می‌رود و کشیده می‌شود…

– چی رو توضیح بدی؟! عماد اومده در خونه‌ی من یا نه؟!

بی‌نفس پچ می‌زنم

– اومده، ولی…

با صدایی بلند میان کلامم می‌پرسد

– بعد از برگشتنمون از مشهد سوار ماشینش شدی یا نه؟!

پلک‌هایم را محکم روی هم می‌گذارم و حرفی نمی‌زنم…
دندان‌هایم را محکم روی هم می‌فشارم تا هق‌های بلندم را پشتشان حبس کنم و درونم انگار بمب اتمی منفجر می‌شود

#زهــرچشـــم
#پارت583
صدای زنگ گوشی‌اش باعث می‌شود خیلی سریع از من فاصله بگیرد و من بی‌نفس حالت عصبی و غیر عادی‌اش را نگاه می‌کنم.

تماس را وصل می‌کند و تنها کلمه‌ی پر خشونتی که روی لب می‌آورد ته دلم را خالی می‌کند.

– دارم میام…

با دلی پر از نگرانی خودم را جلو می‌کشم و او گوشی را روی میزش پرت می‌کند و اما وقتی قدم برمی‌دارد، سد راهش می‌شوم

– کی بود؟!

هلم می‌دهد و من سکندری می‌خورم

– به تو ربطی نداره…

دنبالش که می‌روم طوری سمتم می‌چرخد که قبض روح می‌شوم…
انگشت سبابه‌اش را تهدیدوار مقابل نگاه لرزانم تکان داده و غرش می‌کند

– از در این خرابشده پا بیرون بذاری حتی تصورش رو هم نمی‌تونی بکنی چیکار می‌کنم…

گیج نگاهش می‌کنم….
نمی‌توانم مرد مقابلم را بشناسم…
این همه خشونت و عصبانیت از او بعید است…

– علی…

دوباره به عقب هلم می‌دهد و بی تفاوت به صدای پر از عجز من، از اتاق خارج می‌شود.
خودم را کمی سمت در می‌کشم تا به محض دور شدنش بروم اما با صدای چرخش کلید چشمانم تا انتها گرد می‌شوند، دستگیره را می‌چسبم و بالا و پایینش می‌کنم

– علی…

#زهــرچشـــم
#پارت584

***

به محض قفل کردن در، بی توجه به صدای شکسته و بلند ماهک، از پله‌ها تیز پایین می‌رود.

سرش انگار انبار باروت است…
انبار باروتی که منفجر شده و می‌سوزد…

از کارگاه که خارج می‌شود، با دیدن عمادی که به ماشینش تکیه داده، پلکش می‌پرد…
جمله‌های کوبنده‌ی اهورا توی ذهنش اکو می‌شود

« اگه فکر می‌کنی رابطه‌ش با اون پسر پولداره تموم شده سخت در اشتباهی داماد، من دختر عموم رو می‌شناسم.»

عماد با دیدنش صاف می‌ایستد و اما او به محض رسیدن به او دست دور گلویش حلقه کرده و کمرش را محکم روی کاپوت ماشین می‌کوبد.

– می‌کشمت عماد…

عماد مچ دستانش را می‌گیرد تا او را از خودش جدا کند اما حریف خشم علی نمی‌شود
فشار دستان علی بیشتر می‌شود و سر عماد را محکم‌تر به کاپوت ماشینش می‌کوبد

– می‌خوای من و قاتل کنی تو بی‌ناموس؟!

عماد با نفسی تنگ شده، گیج می‌پرسد

– چی… شده؟!

تمام شب را خودخوری کرده بود وقتی عماد را نه توی خانه‌اش، نه محل کارش پیدا نکرده بود…
تا خود صبح با خود آتش گرفته‌اش جنگیده بود و در آخر با پیامک کوتاهی او را به اینجا کشانده بود.

– تو ناموس حالیته بی‌شرف؟!

عماد بالاخره موفق به آزاد شدن از میان پنجه‌های علی می‌شود و با نفس نفس خودش را عقب می‌کشد

– زده به سرت؟! من و کشوندی این جا تا دعوا راه بندازی سید؟!

#زهــرچشـــم
#پارت585

سمتش که حمله‌ور می‌شود، کاری از دست عماد برنمی‌آید… تا به خود بجنبد و گارد بگیرد، دست مشت شده‌ و محکم علی کنار ابرویش فرود می‌آید و برای چند لحظه نگاهش را تار می‌کند…

علی از فرصت استفاده می‌کند و مشت دیگری می‌کوبد و همان ضربه عماد را به زمین می‌اندازد

– بی‌ناموس دم در خونه‌ی من چه غلطی می‌کردی تو؟!

عماد با چشمان تار شده، یکی از مشت‌های دیگر علی را مهار می‌کند اما حریف لگد محکمی که به پهلویش می‌خورد نمی‌شود

به خاطر تاری دیدش و مهارت علی توی بوکس، فرصت نمی‌کند تا از خودش دفاع کند.

– به ولای علی می‌کشمت…

– علی زده به سر….

مشتش بار دیگر، میان کلام عماد روی گونه‌اش فرود می‌آید و پنجه‌اش درد می‌کند….
فریاد بلندش تن دخترکی که با پاهایی لرزان شیشه‌ی اتاق را شکسته و از اتاق خارج شده را می‌لرزاند

– بی‌شرف…

دخترک گریان پا تند می‌کند و خودش را به علی می‌رساند

– علی نکن…

دستان لرزانش روی بازوی مردانه‌ی علی کارساز نیست و اشکش درمی‌آید

– علی می‌کشیش ولش کن.

تیر نگاهش، زهرآگین توی چشمان دخترک فرو می‌رود و دلش را می‌لرزاند…
کس دیگری هم از پشت بازویش را می‌کشد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 82

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫4 دیدگاه ها

  1. میگیرم اشتراکو چون پارتای اشتراکی حجمشون کمه گفتم یه چن پارت برن جلو بعد بخرم فایل کامل از کارو زندگی بازم میکنه تا تموم نشه نمیتونم ولش کنم 😂ولی رمانا رو هر روز پارت بذارین هزینه دارن مزیتم داشته باشن. دیگه

  2. وای تو پس فرداشب استرس منو میکشه خانم نور این پارت خیلی کمتر از قبلا بود لطفا یا هر شب بذار یا پارت طولانیتر🙏

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا