رمان بالی برای سقوط

رمان بالی برای سقوط پارت ۱۲۴

4
(3)

خوشحالم که تونستم خوشحالتون کنم.

کمی نگاهم کرد و بعد لب باز کرد:

– می‌تونی بیاریش؟

منظورش همان ولوله‌ام بود!
همانی که عادت به گند زدن در همه چیز داشت.
خندان سری تکان دادم و بلند شده به سمت یکی از اتاق‌ها رفتم.

کل کل درسا و آن وروجک زبان درازم به راحتی به گوش می‌رسید.
در را باز کردم و پر تأسف نگاهش کردم.

– بچه هفده هجده سالت شده خیر سرت چیکار به بچه من داری؟

غد شانه بالا انداخت.

– زبونش به نسبت سنش خیلی درازه خاله باید کوتاهش کنی!

با خنده عروسک دم دستم را به سمتش پرتاب کردم.

– خدا به عاطی از دست تو یه صبری بده…پرنسس خانم بلند شو بیا…گند زده چه راحتم داره بازی می‌‌کنه!

– دالم بازی موکونم دست از سَلَم (سرم) بَل دال (بردار).

با چشمانی گشاد شده و دهانی باز مانده‌ خیره‌ی رویِ جدیدی از دخترک تقریباً پنج ساله‌ام شدم.
قهقه‌ی درسا به هوا بود و حالْ، به او حق می‌دادم از دست این زبانش حرص بخورد.

– بلند شو بینَم بچه…ای خدا اینا چیَن؟

– تبریک می‌گم خاله…با نمونه‌ی نادر گودزیلا داری صحبت می‌کنی!

ناتوان از لحن به شدت بامزه‌اش پقی زیر خنده زدم که بالاخره با اخم به سمتم برگشت.

– تمَلکُزم (تمرکزم) بهم لیخت (ریخت)

چشم گرد کرده نگاهم را به سمت درسا کشیدم که متوجه شدم وضعیتش همچین هم از من بهتر نیست.

– خدایا چی آفریدی؟

بهت زده لب زدم:

– رو دست گودزیلا هم زده!

درسا ناگهانی زیر خنده زد و من هم خودم را جمع و جور کرده با همان نیمچه لبخند کاشته شده گوشه‌ی لبم جلو رفتم و به سمتش خم شدم.

– عشق مامان…‌من‌و نگاه!

اخم کرده سرش را بالا آورد که با قربان صدقه‌ای دستم را میان گره‌ی ابرویش فرستادم.

– مامان جون…دو نفر دلشون می‌خواد که تو رو ببینن!

– کیان؟ بابامه؟

چنان ذوق زده چشمانش را گرد کرد که آخی از ته قلبم بلند شد. لبم را گزیدم و سرم را به سمت درسا چرخاندم. او هم چشمانش ناراحتی‌اش را فریاد می‌زد.

ناتوان بودم از ادامه‌ی جمله که درسا جلو آمد و دستی روی موهایش کشید.

– بابات اینا رو فرستاده تا تو رو ببینن.

لبانش را غنچه شده به جلو فرستاد.

– پس چلا خودش نیومد؟

اینبار خودم پا درمیانی کردم.

– چون کارش خیلی طول کشید و چون دلش هم برات تنگ شده بود یه کادو برات فرستاد.

ذوق زده دستانش را بهم کوبید.

– کادو چیه؟

– همون دو نفری که بیرون نشستن و دوست دارن که تو رو ببینن!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا : 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا