-
رمان طلایه دار
رمان طلایه دار پارت ۴۰
بی حوصله لبخندش را امتداد داد و گفت: – ممنون، اومدم یه لیوان آب ببرم بالا. بی بی گل تیز…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۰۸
– اوهوم…خیلی. در بغلش چرخاندش و بوسهای روی گونهاش کاشت. – حالا که بابات هنوز نیومده مامانتو بیشتر دوست داشته…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط
رمان بالی برای سقوط پارت۱۰۷
لیوان آب را محکم روی میز کوبیدم که تنشان تکانی خورد. آنا دست روی دهان فشرده سعی میکرد خندهاش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار
رمان طلایه دار پارت ۳۹
سرسام آور میراند. آنقدر که به چراغهای قرمز هم توجهای نمیکرد و تنها پایش را محکم تر روی پدالِ گاز…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار
رمان طلایه دار پارت ۳۸
دفترِ سیمی و صد برگی که روبرویش بود را برداشته و ابتدای صفحهی اول شروع به نوشتن کرد: – حس…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار
رمان طلایه دار پارت ۳۷
راست میگفت! اصلا رسام را چه به او؟ با این قد و قوار و تیپ و هیکل، با این ماشین…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط
رمان بالی برای سقوط پارت۱۰۶
اخمی کردم و در کمد را بستم. صدای بسته شدن درب خانه ابروهایم را بالا فرستاد. – وای مامان ببخشید…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار
رمان طلایه دار پارت ۳۶
از روی حرص مشتش را روی رانِ پایش کوباند و از میان دندانهای کلید شدهاش گفت: – عمه راضی از…
بیشتر بخوانید » -
رمان بالی برای سقوط
رمان بالی برای سقوط پارت ۱۰۵
– منو که نمیتونی گول بزنی میتونی؟ تو از اولم دردت طلاق بود فقط دنبال بهونه بودی…بعدشم که بهونه آوردی…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلایه دار
رمان طلایه دار پارت ۳۵
قبل از اینکه فرصت حرف زدن پیدا کند، شاداب با غیض و ترش رویی گفت: – برو پیش زنت! من…
بیشتر بخوانید »