رمان طلا
-
رمان طلا پارت 86
فندکش را زیر سیگارش گرفت و اتش زد بعداز گر گرفتن توتون پک محکمی زد. …
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 85
داریوش گونه طلا را به دندان کشید . -بستگی داره شما چقد حرف گوش کن باشی…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 84
نفس بریده و ارام ازهم جدا شدیم و چشمهایمان را باز کردیم. هردو نفس نفس میزدیم. …
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 83
-میگم منو ببین خودم برات میگم صورتم را نگاه کرد. -همه تا خرتناق به خودشون رسیدن…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 82
به هاتف نشانش داد و خودش رفت داخل مغازه تا که به فروشنده بگوید کدام است .…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 81
داریوش وسایلش را جمع کرد -شیرینی آزادیته دیگه اون تو نبینمت -خاک پاتم بمولا …
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 80
فکرش آنقدر مشغول بود که نمیتوانست تمرکز کند . بوی خون که به مشامش خورد ،گویی…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 79
صورتش را به سمت بالاگرفت و چشمانش را بست و نفس عمیقی کشید و سرش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 78
-خوش گذشت؟ اصلا..!! با حرفهایی که زده بودند دلم را لرزاندند و رفتند. -اره خیلی…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 77
ساحل:پس اونهمه من از این ادم متنفرم و حالم بهم میخوره و عقی و عوقی چیبود پس؟…
بیشتر بخوانید »