رمان طلا

رمان طلا پارت 86

5
(1)

 

 

 

فندکش را زیر سیگارش گرفت و اتش زد بعداز گر گرفتن توتون پک محکمی زد.

 

 

-اتفاق که افتاده

 

-چی شده

 

-دل من تنگ شده

 

صدای خنده ی آرامش از پشت گوشی بلند شد.

 

حرصی از اینکه الان کنارش نیست تا بجای سیگار از او کام بگیرد.

 

پک محکم تری به سیگار زد و با گوش جان به صدی خنده هایش گوش کرد.

 

-بخند بایدم بخندی

 

طلا دلجویانه لحنش را ناز دار کرد.

 

+منم دلم برات تنگ شده قربونت برم

 

-نوچ.دلتنگی من مدلش فرق داره اینجا دارم با هزار جور نره خر و گردن کلفت سر و کله میزنم یهو دلم بالا میاد از این همه کثیفی همون لحظه دوست دارم تو رو بغل کنم میخوام بریزم سر بقیه و بزنم لت و پارشون کنم اون نگاه بغض دارت وقتی جاییم زخمیه جلومو میگیره

دوست دارم همه چیو ول کنم به درک و بیام پیشت گوشم از صدای زمخت خودم و این همه داد و بیداد درد میگیره دوست دارم زنگ بزنم و این صدای روح نوازتو بشنوم حرف بزن برام زندگی …پر از خشم و عصبانیتم…

 

 

 

 

آنطرف خط کسی که خواسته بود ده دقیقه هیچ مریضی داخل نشود .

 

از شدت دل ضعفه داشت از حال می‌رفت.

 

-وقتی نفسمو میبری با حرف زدنت انتظار داری بتونم آرومت کنم؟اونقدر منو عادت نده ب این حرفای دیوونه کنندت گوشام و تمام جونم حریصن برای شنیدن کلمه به کلمه ی حرفات دارم معتاد میشم ب این ابراز علاقه کردنت منو معتاد نکن که ترک کردنم مکافاته

 

سیگارش را در جا سیگاری خاموش کرد.

 

-من معتاد شدم تو رم باید بکشونم تو بازی

 

+پس تو دوست نا بابی

 

لبخند کجی گوشه لبش نشست

 

-از همون اولم همین بودم

 

+من دور همچین دوست نابابی بگردم

 

صدای همهمه از بیرون اتاق می آمد

 

+من برم ؟بیرون خیلی شلوغه

 

نفس عمیقی کشید

 

-برو عزیزم

 

+خداحافظ

 

با قطع شدن موبایلش بعد از چند ثانیه زنگ خورد.

 

با دیدن اسم شخص روی تلفن ابروهایش در هم تنیده و حال خوشش ناخوش شد.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

-کفتار شب چطوره؟

 

صدای خنده ی اعصاب خرد کن فرخ بلند شد.

 

+یکم ادب به خرج بده پسر نا سلامتی همسن باباتم

 

-هوش دهنتو آب بکش بعد اسم بابای منو به دهنت بیار

 

فرخ کنار استخر نشسته بود و پاهایش را در آب استخر فرو کرده بود.

 

چند دختر جوان بدبخت هم مشغول ماساژش بودند.

 

دست یکی از دختر هارو گرفت و بالا کشید و کنار خودش نشاند.

 

+باشه بابا زود جوش نیار میگم بهم خبر داده بودند میخوای جنس بیاری ولی انگار خبری نیست چرا؟

 

دستش را روی ران دخترک نشاند.

 

دخترک از ترس پایش را کمی جمع کرد که با چشم غره ی زنی که در آب می لولید باعث شد پایش را دوباره نزدیک کند.

 

این یکی جدید و بکر بود پول هنگفتی بابتش داده بود.

 

نگاهی به صورتش کرد و لبخند مشمئزکننده ای به صورت دخترک بی نوا زد.

 

 

 

 

داریوش داشت حرص میخورد از دست او و حرف هایش .

 

-تصمیم گرفتم تا چند ماه دیگه چیزی نیارم تو بازار

 

دست آزادش را به بند پشتی مایوی دخترک گره زد و او را باز کرد.

 

+عه چه بد دلیلش چیه.

 

داریوش باز سیگاری از باکس در آورد و آتش زد

 

-خایه مال خبرچین دورم جدیدا خیلی زیاد گرون شده

 

قهقهه ی بلندش گوش را خراش میداد.

 

دخترک با ترس خیره ی اویی شده بود که بعد از باز کردن گره ی بند پشتش سعی داشت بندهای روی شانه اش را پایین بیندازد.

 

با دیدن سینه هایش به زنی که در استخر بود چشمک زد و بی صدا لب زد.

 

+عجب چیزیه

 

و بوسی روی هوا برای او پرتاب کرد.زن هم برای خود شیرینی جواب متقابل داد.

 

-نوش جونت

 

باز گوشی را به گوشش چسباند

 

+تصمیم گرفتی نیاری یا آوردی کلا جاتو عوض کردی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فندک را در دستش فشرد .

 

فرخ دیگر طاقت نداشت بیشتر از این مکالمه را ادامه دهد.

 

+خلاصه اش میکنم حواست به خودت و جنس های عزیزت باشه

 

گوشی را پایین آورد و تماس را قطع کرد.

 

سریع و فرز خودش را از اب بیرون کشید و دست انداخت دخترک را هم کشید و بلند کرد.

 

-بزن بریم که شب رویایی ای رو در پیش داریم عزیزم

 

دخترک برگشت و نگاه نا امیدانه ای به زن داخل استخر انداخت.

 

هنوز هم دوست داشت کسی او را نجات دهد اما زندگی و سرنوشت بی رحم از این حرفا بود.

 

داریوش

 

آخرین مشتری که بیشترین سفارش را داشت هم آمد و سفارشاتش را برد.

 

هاتف با لیست خرید و فروش وارد اتاق شد.

 

+هنوز نرسیده نصف بیشترشون رو دادیم رفت

 

-به بچه ها بگو هزار برابر حواسشون و بیشتر جمع کنن

 

هاتف متعجب به فک های روی هم چفت شده ی داریوش نگاه کرد.

 

+مشکلی هست؟

 

-فرخ حرومزاده زنگ زد.میدونست جنس آوردیم ولی فعلا نمیدونه کجاست بگو حواسشون رو خوب جمع کنن بچه هایی که بهشون اعتماد داریم رو بزار اونجا چیزی بشه همه چیز رو از چشم تو میبینم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا : 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا