رمان
-
پارت 20 جلد دوم دیانه
نگاهم رو ازش گرفتم و با هول زدگی گفتم: -اوه، انقدر بزرگش نکن. -از چی فرار می کنی دیانه؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان پناهم باش
رمان پناهم باش عمارت همیشه آروم و بی سر و صدا بود! اونقدری از مادر ترس داشتند که اگر…
بیشتر بخوانید » -
رمان آخرین سرو
رمان آخرین سرو نویسنده : زینب ایلخانی سر فصل شروع هر دوره از زندگى ام همیشه با پاییز آغاز شده…
بیشتر بخوانید » -
رمان سنگ قلب مغرور
رمان سنگ قلب مغرور نویسنده : asiyeh69 خلاصه داستان: در مورد دختریه که خانوادشو از دست داده .و میره…
بیشتر بخوانید » -
سنگ قلب مغرور پارت آخر
من نمیتونستم مثل بقیه باشم….نمیتونستم کنارش باشم…. اون عکسها واقعی بودن…. باید بهم ثابت کنه…باید…. به احمد زنگ زدم و…
بیشتر بخوانید » -
سنگ قلب مغرور پارت 21
سولمازم از خنده ی من شروع کرد به خندیدن…. علی همونطور که تکیه داده بود با لبخند بهمون نگاه میکرد……
بیشتر بخوانید » -
سنگ قلب مغرور پارت 20
با خنده ای گفتم: ـ بله… با صدای احمد به سمتش برگشتم ـ مظاهر بیا ؛ باید با یکی آشنا…
بیشتر بخوانید » -
سنگ قلب مغرور پارت 19
ـ بله…ببخشید خانوم…حالا با من دوست میشی؟ اخماش باز شد.. دستشو آورد جلو و گفت: ـ سولمازم..7 سالمه.. اصلا بهش…
بیشتر بخوانید »