رمان
-
رمان طلا پارت 39
-الو طلا؟خوبی ؟چی شده؟ طلا اصلا توانی برای حرف زدن نداشت . +میشه بعدا حرف…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۲۵
نیم ساعتی نیومد و دیگه داشتم نگران می شدم. نه نگران اون، نگران خودم…! نگران این که چه نقشه هایی…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 60
-به زخمتون خیلی فشار اومده ….باید غذاهایی که چسبندگی خونتونو بیشتر میکنن بخورید…مثل پای مرغ…قلم گاو…کله پاچه… …
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 38
هاتف:چرا نمیشه روی دوتا پات وایسا و برو بیرون هاتف که دید خیلی معطل میکند سمتش رفت.منشی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۲۴
از ترس آب دهنم رو پر صدا قورت دادم و با چشم هام التماس کردم که بی خیالم بشه! پوزخند…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 37
از وقتی که خودش را شناخته بود با دوستانش در کوچه های پایین شهر میگشت.راه و چاه کار…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۲۳
بعد از همه این ماجرا ها باید می رفتم پیش یه روان شناس خوب تا درمانم کنه. بهزاد بلا های…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 59
چشمان سیاه دایه روی صورت داریوش میمانند… بعد از این چند روزی که زخمی بود و نمیتوانست غذا…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 36
+در چه مورد؟ -طلا سرش را پایین انداخت. -چیزای عجیبی میگفت +چی میگفت؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 126
راضی از حرفی که زده بود با لبخندی گوشه لبم نگاهش کردم که اونم خیره ام…
بیشتر بخوانید »