رمان
-
رمان طلا پارت 31
تخت روبروی پنجره وبه رنگ سفید طوسی بود.سمت راست یک در بود که فک کنم مربوط به…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۸
دست هاشو به علامت تسلیم بالا برد و گفت: _ چه خبرته بهار؟! من که چیزینگفتم. مشکوک نگاهش کردم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 54
هیچ دردی نداشتم… درست مانند روز اول…. فقط گوشت پایم انگار آب رفته بود و به استخوان…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 30
یکی از برادرهایش که فک کنم نامش نیما بود گفت: -اینا روز به روز بزرگتر میشن…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۷
زبون هنگ کرده ام رو سخت چرخوندم و سخت تر گفتم: _مزاحم شما نمیشم استاد _ بهار!!!! بالا! سرمو تکون…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 53
_چیکار کردم مگه…؟ لحن خواب آلودش…وای… دستانی که بی مهابا و پر از جسارت بالا می آیند……
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 29
-خاتون بقیه کجان ؟ چه بی ادب،نه خاله ای نه عمه ای ،خاتون… -تو پذیرایین…
بیشتر بخوانید » -
رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 125
میخواستم با این حرف خودم رو عادی نشون بدم و یه جورایی بزنم زیر هر چی که…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۶
کفری شده بودم از دستش ولی چیزی به روی خودم نیاوردم و فقط با یه اخم کوتاه نگاهش کردم. خوب…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 52
گشاد شدن مردمکهای داریوش از خشم ، زهره میریزد به جان تک پسر کبلایی و مرد جا افتاده…
بیشتر بخوانید »