رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم

رمان دانشجوی شیطون بلا فصل دوم پارت 128

3.7
(3)

 

 

چشمام گرد شد و با حالت بامزه ای آب دهنم رو صدادار قورت دادم که تو گلو خندید و دستش روی تنم بی حرکت موند

 

_بامزه بازی درمیاری نمیگی حالم بدتر میشه ؟؟

 

هاااا یعنی چی بدتر میشه ؟!

گیج و منگ خیره چشمای نیمه خمارش شدم که با حس چیز سفتی زیر پام فهمیدم منظورش چیه

 

خشکم زد و معذب توی بغلش تکونی خوردم که موقعیت بدتر شد و بیشتر حال بدی که اون پایین داشت رو حس کردم

 

من که کاری نکرده بودم چرا اینطوری تحر..یک شده و به این حال و روز افتاده ؟!

 

نمیدونستم چطور از این موقعیت خجالت وار نجات پیدا کنم ، از شدت شرم و خجالت عرق سردی روی تنم نشسته بود

 

که سرش رو پایین آورد و آروم کنار گوشم زمزمه کرد :

 

_داری چه بلایی سر من میاری دختر ؟؟

 

از نگاه کردن به چشماش فراری بودم

حس میکردم چطور داره حرارت از گونه هام بیرون میزنه و گرمم شده

 

برای فرار از دست نگاه خیره اش سرمو روی سینه اش گذاشتم و به سختی لب زدم :

 

_کمکم کن بشینم روی صندلی کنارت

 

دستاش محکمتر دورم حلقه شد و بیشتر به خودش چسبوندم

 

_لازم نکرده جات خوبه !!

 

بی حواس دستمو روی اون قسمت از سینه برهنه اش که از لای لباسش بیرون بود گذاشتم و دلم لرزید

 

_ولی آخه سنگینم و نمی….

 

با فرو رفتن سرش رو توی گودی گردنم حرفم نصف و نیمه موند

 

_هوووم چه بوی خوبی میدی !!

 

بوسه ای خیسی روی رگ گردنم نشوند که نفس توی سینه ام حبس و بی اختیار سرم کج شد

 

که با صدایی که شهو…ت درش موج میزد گفت :

 

_دیگه طاقت ندارم بدجوری میخوامت

 

 

 

 

 

دروغ چرا خودمم میخواستمش و حالم یه طوری شده بود پُر شده بودم از خواستن و نیاز به داشتن و لمس کردنش

 

مخصوصا با حس بوی عطرش که با بوی تنش قاطی شده و حالم رو بدتر از اینی که بود میکرد

 

بدون اینکه چیزی بهش بگم

بی اختیار دستم بالا رفت و روی گردنش نشست

 

با این حرکتم رضایت و خواستنم رو فهمید

چون با عجله دستش رو کشید و پنجره کوچیکی که بین ما و راننده بود رو بست

 

با این کارش خیالم راحت شد که دیگه راننده متوجهمون نمیشه ، جورج خم شد و درحالیکه چند بوسه کوتاه پشت سرهم روی گردنم مینشوند زمزمه وار لب زد :

 

_عاشقتم دختر اونم بدجوری

 

حرفای عاشقانه اش از یه طرف و از طرف دیگه حرکت دستش روی‌ بر…جستگی های تنم باعث شدن منی که هیچ وقت طعم لذت رو نچشیده بودم

 

با این کاراش از خود بیخود بشم

و درحالیکه سرمو به عقب ببرم لبهام از هم فاصله بگیرن و آ…ه خفه ای از بین لبهام بیرون بیاد

 

خداروشکر راننده دیدی بهمون نداشت

با شنیدن صدام بوسه دقیق روی لاله گوشم نشوند و با صدایی که شهو…ت ازش میبارید گفت :

 

_جانم عزیزم

 

بی طاقت دستامو دور گردنش حلقه کردم و درحالیکه سرش رو پایین میاوردم لبامو روی لباش گذاشتم که چندثانیه بی حرکت خیره ام شد

 

شروع کردم به حرکت دادم لبام که به خودش اومد و با بستن چشماش شروع کرد باهام همکاری کردن

 

همین که زبون داغش رو حس کردم بی اختیار چشمام روی هم رفت و توی لذت غرق شدم دستش به سمت باز کردن دکمه های لباسم رفت که با توقف ماشین به خودمون اومدیم

 

راننده پیاده شد و همین که میخواست در رو برامون باز کنه جورج ازم فاصله گرفت و تقریبا صاف ایستاد

 

راننده در رو باز کرد و به نشونه احترام سرش رو خم کرد و گفت :

 

_بفرمایید قربان !!

 

از توی بغلش بیرون اومدم

که زودی پیاده شد و قبل از اینکه من قدم از قدم بردارم به سمتم چرخید و با یه حرکت به آغوش کشیدم و کنار گوشم بیقرار زمزمه کرد :

 

_بریم اتاقم ؟!

 

خجالت زده سرمو توی سینه اش پنهون کردم و آره ای زمزمه کردم که سرخوش خندید و با قدمای بلند وارد عمارت شد

 

 

 

 

 

 

با ورود به اتاق آروم روی‌ تخت خوابوندم و درحالیکه برای یه ثانیه هم نگاهش رو از روم برنمیداشت شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهنش

 

نگاهم روی حرکت دستش چرخید و با دیدن سکس پک هاش که با هر دکمه ای که باز میکرد کم کم در معرض دیدم قرار میگرفت آب دهنم رو صدا دار قورت دادم

 

اولین باری بود که داشتم برای یه مرد اینطوری لَه لَه میزدم و دوست داشتم با دستاش جای جای بدنم رو فتح کنه

 

بیقرار نگاهم روی تنش میچرخید که تو گلو خندید و گفت :

 

_هیزم که تشریف داری خانوم ؟!

 

برعکس دفعه های قبل که وقتی بهم ابراز علاقه میکرد با خجالت سکوت میکردم تو چشماش زُل زدم و پررو گفتم :

 

_مال خودمه دوست دارم هیز باشم حرفیه ؟؟

 

چند ثانیه با تعجب خیرم شد

یکدفعه قهقه بلندش سکوت اتاق رو شکست

 

با یه حرکت پیراهنش رو پایین تخت انداخت و تا به خودم بیام روم خیمه زد و درحالیکه دستاش رو‌‌ دو طرف سرم تکیه میرد

 

با شهو…ت نگاهش رو توی صورتم چرخوند و گفت :

 

_که مال خودته هووووم ؟؟

 

خیره حرکت لباش آروم زمزمه کردم :

 

_آره ب…..

 

باقی حرفم با نشستن لباش روی‌ لبام نصف و نیمه موند ، وحشیانه لبامو به کامش گرفته و درست عین تشنه ای که تازه به آب رسیده لبام رو توی دهنش میکشید

 

اینقدر لذت توی وجودم پیچیده بود که دستام میلرزید کم کم به خودم اومدم و دستمو توی موهاش چنگ زدم و عین خودش شروع کردم باهاش همکاری کردن

 

نمیدونم چقدر مشغول بوسیدن هم بودیم که بالاخره با کم آوردن نفس از همدیگه جدا شدیم ، پیشونیش رو به پیشونیم چسبوند و با نفس نفس زمزمه کرد :

 

_حیف که حالت خوب نیست وگرنه ….

 

باقی حرفش رو نصف و نیمه رها کرد و خواست از روم بلند شه که نزاشتم و با یه حرکت دستمو پشت گردنش گذاشتم و سرش رو به سمت خودم کشیدم و لبامو روی لباش گذاشتم

 

 

 

 

 

چند ثانیه بی حرکت موند

چشمامو بستم و لباش رو بیشتر بوسیدم که کم کم به خودش اومد و شروع کرد باهام همکاری کردن

 

دستش روی صورتم گذاشت و بوسه هاش شدت گرفت با حس زبون دا…غش توی دهنم بی‌ اختیار دهنم نیمه باز شد و آ…ه کشداری کشیدم

 

که با نفس نفس ازم جدا شد و زمزمه وار گفت :

 

_جونم جونم عشقم

 

دستمو روی تن بر…هنه اش چرخوندم

که نگاهش روی گردنم نشست ، یکدفعه آب دهنش رو صدا دار قورت داد و چشماش رو بست

 

بی اختیار دستمو روی لبهاش کشیدم و خفه نالیدم :

 

_میخوامت !!

 

ناباور چشماش رو باز کرد

که نگاهم قفل چشمای خمار و قرمز رنگش شد

با عطش لب زد :

 

_چرا الان ؟!

 

گرمای تنش داشت دیونه ام میکرد

و تمرکزم رو بهم میریخت

گیج لب زدم :

 

_چی ؟!

 

بوسه ای کوتاه روی لبهام نشوند و سرش رو توی گودی گردنم فرو کرد

 

_چرا الان که حالت خوب نیست و تازه سقط کردی باید این جمله ای که خیلی وقته منتظرشم رو به زبون بیاری

 

هر کلمه ای که میگفت

گرمای نفسش به لاله گوشم میخورد و باعث میشد حالم بدتر شه پس سرمو کج کردم و انگار دیوونه شده باشم با نفس نفس نالیدم :

 

_ولی من هر طوری شده میخوامت

 

لاله گوشم رو به دندون گرفت و کشید

 

_نمیشه عزیزم

 

 

 

 

 

میگفت نمیشه ولی با این‌ کاراش داشت دیوونه ام میکرد

خدایا این چه حس و حالیه که من دارم

چرا نمیتونم خودم رو کنترل کنم

 

یعنی همون لذتی که همه ازش دَم میزنن اینه ؟!

 

با جورج داشتم حس زن بودن و ناز و نوازش رو درک میکردم اینکه رابطه جن..سی همش یکطرفه و تجاو..ز نیست و میشه ازش لذتم برد

 

با کشیده شدن لبهاش روی‌ رگ گردنم دستام روی کمرش نشست و بی اختیار ناخن هامو توی پوست تنش فرو بردم و با صدای ضعیفی لب زدم :

 

_ولی آخه …..

 

سرش رو از توی گردنم بیرون آورد و خیره چشمام شد

 

_آخه چی حالت بده ؟؟

 

برای اولین بار بود که تا این حد بیقراری رو داشم تجربه میکردم و از بس بی تجربه بودم که اصلا نمیدونستم چطور باید بیانش کنم و چیکار کنم

 

_اهوووم !!

 

بوسه ای روی نوک بینی ام نشوند

 

_سقط کردی نمیشه بهت نزدیکم شم ولی …..

 

یکدفعه پایین پام رفت و گفت :

 

_پس کاری میکنم که لذت ببری و آروم شی

 

معنی حرفش رو درک نمیکردم که یکدفعه با کاری که کرد برای ثانیه ای نفسم گرفت و توی اوج لذت فرو رفتم

 

نمیدونم چقدر توی اوج و لذت درگیر هم بودیم که یکدفعه بی حال روی تخت افتادم و بدنم سست و بی حس شد

 

با نفس نفس کنارم روی تخت افتاد و درحالیکه به آغوش میکشیدم آروم کنار گوشمم زمزمه کرد :

 

_ببخشید اگه اذیتت کردم

 

درسته تازه مرخص شده و حالم یه طوری بود

ولی برای اولین بار جورج چنان لذتی بهم داده بود که بی حال افتاده و قادر به باز کردن چشمام نبودم

 

پس فقط سرمو روی سینه برهنه اش جا به جا کردم و نمیدونم چی شد که بیهوش خواب شدم و توی دنیای بیخبری فرو رفتم

 

 

 

 

 

 

صبح با نوازش دستی روی صورتم از خواب بیدار شدم و به سختی لای پلکای بهم چسبیده ام رو باز کردم

 

با دیدن جورجی که با چشمای که از خوشی برق میزدن خیره ام بود به خودم اومدم و خوابالود لب زدم :

 

_صبح بخیر !

 

بوسه ای روی نوک بینی ام نشوند

 

_صبح توام بخیر عروسک

 

با شنیدن اسم عروسک از دهنش بی اختیار لبخندی زدم و زیرلب زمزمه کردم :

 

_دوسش دارم

 

_چی رو ؟؟

 

خیره چشمای جذابش شدم

 

_عروسک رو

 

تو گلو خندید :

 

_هووووم خوبه که اسم جدیدت رو‌ دوست داری

 

سری در تایید حرفش تکونی دادم که بوسه ای روی گونه ام نشوند و از کنارم بلند شد

 

_پاشو بیا که میخوام برات صبحانه درست کنم

 

با تعجب نگاهش کردم

جورجی که همه کارهاش رو خدمتکارا براش انجام میدادن حالا میخواست برای من صبحانه درست کنه اونم با دستای خودش ؟؟

 

_مگه بلدی ؟؟

 

درحالیکه لباسی تنش میکرد بادی به غبغب انداخت و گفت :

 

_هیچ کاری نیست که از دست من برنیاد خانوم

 

ریز خندیدم

 

_بله بله

 

از اتاق بیرون رفت و با اشاره ای از من خواست دنبالش برم ، نیمخیز شدم تا دیر نشده دست و صورتم رو بشورم و همراش شم

 

ولی همین که ملافه رو کناری زدم با چیزی که دیدم غم عالم توی دلم نشست و لبخند از روی لبهام پر کشید

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا : 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نوشته های مشابه

‫2 دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا