رمان
-
پارت 23 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۴.۰۶.۱۸ ۰۰:۴۱] #پارت_451 کت و شلوار رو پوشیدم و روسری ساتنی هم سرم کردم. دستی به صورتم کشیدم.…
بیشتر بخوانید » -
پارت 22 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۴.۰۶.۱۸ ۰۰:۳۳] #پارت_426 حوله رو توی دستش گذاشتم و خواستم از اتاق بیرون بیام که با صداش سر…
بیشتر بخوانید » -
پارت 21 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۴.۰۶.۱۸ ۰۰:۲۶] #پارت_401 آقا جون سری تکون داد. -از کی تا حالا انقدر مقید کار شدی؟! احمدرضا دیگه…
بیشتر بخوانید » -
پارت 20 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۴.۰۶.۱۸ ۰۰:۲۰] #پارت_376 -سلام امیر حافظ، خوبی؟ نوشین جون خوبه؟ امیر حافظ خندید. دست هاشو از هم باز…
بیشتر بخوانید » -
پارت 19 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۴.۰۶.۱۸ ۰۰:۱۵] #پارت_356 امروز با صدرا کلاس داشتم. وقتی یادم می اومد بخاطر اون توی بارون موندم، دوست…
بیشتر بخوانید » -
پارت 18 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۴.۰۶.۱۸ ۰۰:۱۰] #پارت_336 با دو گام بلند اومد سمتم. با تنه ای از کنارم رد شد و وارد…
بیشتر بخوانید » -
پارت 17 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۴.۰۶.۱۸ ۰۰:۰۵] #پارت_316 سمت آشپزخونه رفتم. حالم خوب نبود. هر بار که یاد صحنه ی صبح مب افتادم…
بیشتر بخوانید » -
پارت 16 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۳:۵۷] #پارت_296 -دوستهای صدرا رو چشم ما جا دارن، خیالت راحت داداش. همه توی جو صمیمانه ای…
بیشتر بخوانید » -
پارت 15 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۳:۵۲] #پارت_276 لبخندی زدم. خاله عذرخواهی کرد و رفت تا به مهمون ها برسه. نگاهم رو به…
بیشتر بخوانید » -
پارت 14 رمان دیانه
دیـانہ (ویدیا), [۱۳.۰۶.۱۸ ۲۳:۴۵] #پارت_256 دخترونه ای تمام رشته ی افکارم پاره شد و مثل کسی که از بلندی پرتش…
بیشتر بخوانید »