رمان
-
رمان به خاطرخواهرم پارت 11
در پاکت نامه را باز کرد ..پوزخندی بر روی لبهای هر دوی ما نشست آناهیتا:چه کثیف هم بوده…
بیشتر بخوانید » -
رمان به خاطرخواهرم پارت 10
ّ ساشا:می دونستم خودتی … می دونستم … آناهیتا:چی می گی واسه خودت بازوی ساشا را گرفت و او را…
بیشتر بخوانید » -
رمان به خاطرخواهرم پارت 9
شایا با دیدن خنده ام لبخندی زد و اشاره کرد که از تراس خارج شوم … سرم را تکان…
بیشتر بخوانید » -
رمان به خاطرخواهرم پارت 8
پوزخندی زدم و استارت ماشین را زدم… ماشین روشن نشد…بار دیگر امتحان کردم …که شایا از بی توجهی…
بیشتر بخوانید » -
رمان به خاطرخواهرم پارت 7
احساس گناه و خیانت سرتا سر وجودم را در بر گرفته بود … غمگین تر از قبل نگاهش…
بیشتر بخوانید » -
رمان به خاطرخواهرم پارت 6
شایا:اینم مهتابم که ازش حرف می زدم چشمای قهوه ای تیره اش مشکوک شد .. لبش را کج…
بیشتر بخوانید » -
رمان به خاطرخواهرم پارت 5
شایا:مهتاب بختیاری… تاریخ وفات … نفس کشیدن برایم سخت شده بود و با هر کلمه ی شایا نگاهم…
بیشتر بخوانید » -
رمان به خاطرخواهرم پارت 4
نگاهش را از من گرفت و به کلافه چند بار سرش را تکان داد که گفتم -شایانفسش را…
بیشتر بخوانید » -
رمان به خاطرخواهرم پارت 3
بدون توجه به آن سه به طرف اتاق راه افتادم و بدون آنکه دری زده باشم در را…
بیشتر بخوانید » -
رمان به خاطرخواهرم پارت 2
اشاره ای به شال سرم کردم-این کوفتی دیگه چه رسمیهآناهیتا لبخندی زد و گفتآناهیتا:اینم یکی از رسماشونه که…
بیشتر بخوانید »