رمان معشوقه اجباری ارباب
-
رمان معشوقه اجباری ارباب
رمان معشوقه اجباری ارباب براساس داستانی واقعی❌ بسم االله الرحمن الرحیم مامانم شونه هامو تکون داد و صدام می زد:…
بیشتر بخوانید » -
پارت آخر رمان معشوقه اجباری ارباب
آراد نگام کرد و گفت: نترس! اگه چیزی بگه، اولین کسی که می کشم خودشه! اینو گفت و با سرعت…
بیشتر بخوانید » -
پارت 42 رمان معشوقه اجباری ارباب
– پس چرا رنگت پریده؟! – ها؟… پریده؟! …کجاش پریده؟!…من خوبم! – مطمئنی خوبی؟! – آره… آره. صبحونتو بخور. دستشو…
بیشتر بخوانید » -
پارت 41 رمان معشوقه اجباری ارباب
جون خندیدن نداشتم.گذاشتم رو تخت. شالو از سرم برداشت. دکمه های پالتومو باز می کرد. دستشو گرفتم و گفتم: ول…
بیشتر بخوانید » -
پارت 40 رمان معشوقه اجباری ارباب
آراد اومد پیشم و گفت: بریم؟ – زود نیست؟ – بخاطر فرحناز می گم. به زور از زیر دستش فرار…
بیشتر بخوانید » -
پارت 39 رمان معشوقه اجباری ارباب
– بخاطر کتکای بابات فرار کردی؟! با تعجب گفتم: چی؟! یعنی فکر می کنی من دختر فراریم؟ – آره دیگه؟……
بیشتر بخوانید » -
پارت 38 رمان معشوقه اجباری ارباب
انگار عصبانی بود ولی با آرامش گفت: آراد چرا دیشب مشروب خورد؟ – چرا از من سوال می کنی؟! برو…
بیشتر بخوانید » -
پارت 37 رمان معشوقه اجباری ارباب
دستشو برداشت و گفت: بابا دیگه نگو آقا… با این توصیفاتی که تو کردی، من اگه جات بودم شبا تو…
بیشتر بخوانید » -
پارت 36 رمان معشوقه اجباری ارباب
– نه… تازه می خوام این عروسکو ببینم! فکر کنم دیگه زیادی ازم تعریف می کرد. چند دقیقه با هم…
بیشتر بخوانید » -
پارت 35 رمان معشوقه اجباری ارباب
– قرمز. اگه اون مدل و رنگی که می خوام گیرم نیومد، دیگه مجبورم یه چیز دیگه بگیرم. امیرجلوی یه…
بیشتر بخوانید »