رمان شوگار
-
رمان شوگار پارت 73
نگاه دو دو زن کامران روی چشمان خشمگین داریوش جا میماند… یکه میخورد… قدمی به عقب برمیدارد و… این…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 71
شیرین: سینه ام میسوزد…قلبم دارد خودش را از قفسه ی سینه ام به بیرون هول میدهد… …
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 70
هردو با نفس های تند شده ، فقط ثانیه ای کوتاه به هم زل میزنند و بعد…تقلاهای…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 69
هردو نفس هایشان تند شده و هیجان ، سراسر وجودشان را احاطه کرده است… نگاه دلتنگ مرد روی صورت…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 68
دهنتو ببند کامران…! صدایش که به گوش شیرین و کامران میرسد ، مردمکهای دخترک تکان میخورند و برادر کوچکتر…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 67
مردمکهای داریوش از خشم و حرص گشاد میشوند… اوور کتش را در یک حرکت درمی آورد و آن…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 66
هوا آفتابیست… آسمان آبی آنقدر زیبا به نظر میرسد که دلم میخواهد نفس تمیزی از آن هوا بگیرم……
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 65
ساعتش را عصبی در می آورد و با شدت به طرف دیوار پرت میکند… ساعت با صدا…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 64
مردمکهای سیاه شیرین روی چشمان نیمه باز داریوش جا میمانند… فقط با همان جمله اش دخترک را زیر…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 63
باران نم نم به سر و صورتم میخورد و رعد بیچاره میان گل و لای اطراف عمارت ،…
بیشتر بخوانید »