رمان شوگار
-
رمان شوگار پارت ۱۱۳
شیرین: محکم مچ دستش را گرفته ام ، و دخترک کوچک با شوق بالا و پایین میپرد… مانند ندیده ها…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 112
_پس چی…؟اسیر گرفتی…؟حتما تا وقتی شوهرش بدی میخوای تو خونه نگهش داری…! ابروهای داریوش در هم گره میخورند و…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 111
*** _گفتی بفرستنش چم سی؟داداش اون عمارت الان خالی خالیه! نگاه تیز داریوش روی صورت کاوه…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 110
_هیـــس ، نشنوم…! از پشت سر دست دور شکمش حلقه میکنم و شانه اش را میبوسم:…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 109
او از کاوه میگوید و نمیداند چقدر اوضاع ، با گفتن این جمله وحشتناک تر از قبل…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 108
میخواست یادش دهد که دیگر به ازای روابط عاطفیشان ، چیز غیری طلب نکند. چانه ی شیرین…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 107
داریوش از آخرین حربه اش برای کشاندن دلربای لجباز استفاده میکند و میداند اینگونه قلب دخترک را به…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 106
داریوش: از پله های عمارت بالا میرود و جواب سلام خدمتکار ها را با تکان سر میدهد.…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 105
پلک میزنم و به معنای جمله اش فکر میکنم. داریوش و بی رحمی…؟ او مهربان است… دل…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 104
_مگه دروغ میگم…؟همه ی عروسا بعد از پاتختی یه شب خونه ی باباشون میخوابن…بعدش داماد با دسته…
بیشتر بخوانید »