رمان شوگار
-
رمان شوگار پارت 42
داریــوش: همه چیز طبق برنامه پیش میرفت… بستن قرارداد به آن بزرگی… شراکت در سهام کارخانه ی…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 41
-دم پنجره چکار میکنی…؟ به سر تا پایش نگاه میدوزم… لباسهایش سیاه است… دور چشمانش هم سیاه……
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 40
آفرین با غمزه نگاه از شیرین میگیرد و به صورت داریوش میدوزد… مردی که شگفت زده است…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 39
حُکم میکند و شیرین به یک باره پلک هایش را باز میکند… چشم در چشم که میشوند ،…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 38
جواد سینه سپر میکند و نمیترسد داریوش همینجا زیر دو متر خاک دفنش کند…؟ _دَخلِش به من…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 37
_اذیتت میکنه…؟ با بغض فوران کرده میپرسد و من چانه بالا می اندازم: _نمیکنه…شماها تا کی میخواین جوادو…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 36
نوک انگشتان حریص مرد برای پس زدن دسته ی موها از روی صورتش جلو میروند و چیزی در وجودش تکان…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 35
نگاه خصمانه ام را به صورت جدی اش میدوزم… از میزان دردی که به سختی داشتم تحمل میکردم خبر داشت:…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 34
داریوش: او را آهسته روی تخت قرار میدهد و با نگاه سنگین و خیره اش ، لحظه ای رهایش…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 33
شیرین با نگاهی یکه خورده و پوزخندی عیان سر بالا می آورد و داریوش قبل از شنیدن هر جمله ای…
بیشتر بخوانید »