رمان
-
رمان طلا پارت 28
+خوبه وارد یک کوچه ی بن بست شدیم ،در آن کوچه فقط دو تا خانه قرار داشت،یکی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۵
سرمو به سینه اش فشار داد و آروم به کمرم ضربه زد. فهمیده بود که دوست دارم این کارشو! خنده…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 51
داریوش: _خدا خیرت بده آقا…از آقایی کمت نکنه یه شَــرّ بزرگ رو از در خونه ی من…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 27
آوا:چرا از همینجا محافظ نمیزاره برات +اینجوری شما هم تو خطر میفتین ساحل:خب بیفتیم آوا:ما…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۴
شرم زده چشم هامو بستم و انگشت استاد روی نقطه حساسم نشست. چقدر بی رحمانه بود که حتی نمیتونستم ناله…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 50
_من هنوز…. انگشت روی بینی اش میگذارد و پلکهایش را میبندد: –شششش…حرف نزن…اون گچ کوفتی رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 26
+پس به افتخارش من و ساحل شروع کردیم دست زدن برای آوا،اوهم که تا الان ساکت…
بیشتر بخوانید » -
رمان بهار پارت ۱۳
_ ممنون خودم میرم. _ جمله ام دستوری بود منفرد، بیا بالا کلی کار دارم. اخم های درهمشمگه اجازه نافرمانی…
بیشتر بخوانید » -
رمان شوگار پارت 49
یک نگاه به من… یک نگاه به قد دامن روی زانوهایم… یک پا در گچ بود…و دیگری…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 25
نگاهم کرد ،چشمانش با آن همه قرمزیه خون در اطرافش وحشتناک شده بود. کمی آرامتر به…
بیشتر بخوانید »