#ایران_تهران #علیرام پانیذ اخمی کرد. – زبونمو ناکار کردی. علیرام دست حلقه کرد به دور پانیذ و با عشق پانیذ را در سینه اش چسباند. – هنوز که کاری نکردم تمشک ملس من! پانیذ عطر علیرام را بلعید. با هم از پله ها پاین اومدند. …
Read More »رمان ویدیا جلد دوم پارت ۵۹
#ایران_تهران دکتر از اتاق عمل بیرون اومد. با باز شدن در اتاق عمل علیرام و بقیه به سمت دکتر رفتند. دکتر نگاه خسته اش رو به بقیه دوخت. – خدا رو شکر حالش خوبه، گفته بودم بخاطر ضربه ای که تو بچگی به سرش خورده، و …
Read More »رمان ویدیا جلد دوم پارت ۵۸
#ایران_تهران با ورد علیرام و پانیذ هردو خانواده به استقبالشون اومدند. صدای سوت و کِل تمام فضا را برداشته بود. علیرام شنل پانیذ را باز کرد. دست برد و دست پانیذ را میان انگشتانش فشرد. هردو به سمت مهمان ها حرکت کردند. میلاد با دیدن پانیذ و …
Read More »رمان ویدیا جلد دوم پارت ۵۷
#ایران_تهران #میلاد با اومدن جواب آزمایشات همه با خیال آسوده به دنبال تدارکات مراسم بودند. حالا همه میدانستند که عیلرام و پانیذ نامزد کردند. میلاد نمیتونست نامزدی پانیذ را باور کند. پانیذ، کسی که در خیالش با او خانه و کاشانه اش را ساخته بود، حالا به …
Read More »رمان ویدیا جلد دوم پارت ۵۶
#ایران_تهران #علیرام همیشه در خیالاتش اتاق پانیذ را با رنگهای شاد تصور می کرد. اتاق مثل تصوراتش بود. لبخند روی لبهایش نشست. پانیذ به سمت علیرام چرخید و در دو قدمیش ایستاد. – به چی می خندی؟ علیرام کمی به سمت پانیذ خم شد و عطر تنش …
Read More »رمان ویدیا جلد دوم پارت ۵۵
#ایران_تهران #پانیذ یک هفته از روزی که با علیرام و بقیه به ویلای علیرام رفته بودند میگذشت. طی این یک هفته علیرام بهش فرصت داده بود تا در نبودش کاملا فکرهاش رو بکند و اگر دل و عقلش راضی بودند، علیرام با خانواده اش برای خواستگاری بیان. پانیذ …
Read More »رمان ویدیا جلد دوم پارت ۵۴
#ایران_تهران #شاهو با کمک ملیکا و بهراد وارد اتاق شد و روی تخت دراز کشید. تمام مدت تایم مرخصی را ملیکا سکوت کرده بود. بی هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. شاهو نگاهی به بهراد انداخت. -چی از جونم می خوای ؟ بهراد نگاه تاسف برانگیزی بهش …
Read More »رمان ویدیا جلد دوم پارت ۵۳
#ایران_تهران #پانیذ -از کجا میدونی من مخ داداشت و زدم؟ بن سان قهقه ی زد. -خیلی دیوثه؛ نکنه اون برات دام پهن کرده! پانیذ با غیظ بن سان رو صدا کرد. -چیه دروغ میگم؟ امسال چه سالی شود! خان داداش وا داد بلاخره و قراره قاطی …
Read More »رمان ویدیا جلد دوم پارت ۵۲
#ایران_تهران #پانیذ بعد از مسافتی مانی ماشین را کنار در بزرگ قهوه ی رنگ مزرعه نگه داشت . هم زمان ماشین علیرام کنار ماشین مانی قرار گرفت. پانیذ با دیدن ماشین علیرام حس شیرینی در قلبش سرازیر شد علیرام از ماشین پیاده شد سویشرت و گرم کن اسپورتی به تن …
Read More »رمان ویدیا جلد دوم پارت ۵۱
#ایران_تهران #علیرام قلب پانیذ از اینهمه نزدیکی محکم در سینه اش می کوبید. با حرفی که علیرام زد نگاه در نگاه پر حرف علیرام دوخت. کاش می توانست دهن باز کند و بگوید “من هم از اینکه بخوام از دستت بدم می ترسم”؛ اما سکوت کرد. علیرام …
Read More »