رمان معشوقه اجباری ارباب
-
پارت 34 رمان معشوقه اجباری ارباب
گفتم: جون فرحنازت بذار بمونم! بازومو ول کرد و گفت: چرا فکر می کنی فرحنازو دوست دارم؟ – چون چه…
بیشتر بخوانید » -
پارت 33 رمان معشوقه اجباری ارباب
– شرمنده! تخت اضافه ندارم! – خودتو به خنگی زدی یا واقعا نمی فهمی چی می گم؟! – نمی خوام…
بیشتر بخوانید » -
پارت 32 رمان معشوقه اجباری ارباب
با اعتراض گفتم: امیر…خاتون گناه داره! – نترس آراد نمی ذاره دست تنها بمونه. چند نفرو میاره کمکش کنن. اما…
بیشتر بخوانید » -
پارت 31 رمان معشوقه اجباری ارباب
– یعنی تو این سرما اینجا نشستی که از تنهایی در بیای؟! – نه از سر ناچاریه… شما که بهم…
بیشتر بخوانید » -
پارت 30 رمان معشوقه اجباری ارباب
بدون هیچ حرفی رفتم جلو، بشقاب دل آرامو برداشتم و براش کشیدم. برای آراد هم کشیدم و جای همیشگیم وایسادم.…
بیشتر بخوانید » -
پارت 29 رمان معشوقه اجباری ارباب
مختار خندید و گفت: باز چیکار کردی تو؟! – هیچی… کاری که ایشون ناراحت بشه رو نکردم! – نکردی؟ مختار…
بیشتر بخوانید » -
پارت 28 رمان معشوقه اجباری ارباب
با لبخند نگاش کردم و گفتم: زبون پرنده ها قشنگه؛ چون نه قهر می کنن؛ نه بلدن دعوا کنن. ***…
بیشتر بخوانید » -
پارت 27 رمان معشوقه اجباری ارباب
آراد چش شده؟ بدجور حالش بد بود. یه سیبو چاقو برداشتم. روش نقش گل کشیدم، جلوش گرفتم و گفتم: –…
بیشتر بخوانید » -
پارت 26 رمان معشوقه اجباری ارباب
آبتین بهم گفت: بابا بامرام! تو که ضایعمون کردی! خندیدم و گفتم: عیبی نداره! پرهام از بیرون داد زد: آبتین!…
بیشتر بخوانید » -
پارت 25 رمان معشوقه اجباری ارباب
صدای پسری اومد: برفی… برفی کجایی؟ سرمو بلند کردم و نگاش کردم. یه پسری که با من خیلی فاصله داشت،…
بیشتر بخوانید »