رمان غرقاب
-
رمان غرقاب پارت آخر
مهری که از قلب تغذیه می شد، تمام نمی شد. به خدا قسم که نمی شد. ************************************ ************************************ *** تاکسی…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 71
بهشون گفتم کباب تورو آب دار تر بردارن عزیزم. شاهرخ خان لبخندی زد و من، با شوق تماشایشان کردم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 70
کار خاصی نبود، فقط خیلی وقت بود که این مورد فوبیای شدید رو ندیده بودم. مخصوصا توی این سن. من…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 69
سرم توی آغوشش بود، توی آغوش مردی که به خاطر صلاح حال دیگران، به خاطر اشتباهش و اشتباهم… از او…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 68
ـ برای فراموش کردنت، چقدر عمر لازمه علی؟ چشمانم پر شد، دستان او اما جسارت پیدا کردند و جلوتر…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 67
_ چندماهی می شه! باز هم نگاهی دیگر…یک نگاه سبک شده ی پرواز کرده! ـ یه سوال بپرسم؟ سکوتم…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 66
اوهم حالا داشت متفکر و کلافه نگاهم می کرد. این بدشانسی بزرگی بود که دقیقا وقتی چیزی تا ساعت…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 65
من حس می کردم، هرچقدر سنم بالاتر برود، جلوی عشق مقاوم تر می شم. دیگر دست و دلم نمی…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 64
گم نشو تو فکر پرواز نذار بمونه غمت رو دلم عشق دردسر ساز” از سالن سینما که بیرون زدم،…
بیشتر بخوانید » -
رمان غرقاب پارت 63
صبح را با انرژی آغاز کرده بودم. کله پاچه ای که عموهمایون خریداری کرده بود، همه را دور هم…
بیشتر بخوانید »