رمان طلا
-
رمان طلا پارت 118
نمیدانم سر صبح چه بلایی به سرم آمده بود. آب دهانم را بهسختی قورت دادم .پاهایم ناخواسته…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 116
گونه اش را نزدیک لب هایم آورد . نفس هایم به گونه اش برخورد میکرد. …
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 115
بالا سرش ایستاد زیبایی این دختر غیرقابلانکار بود. مسخره بود اما زردی رنگ و رویش به…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 114
تکانها برای بیدار شدنش شدیدتر شد. بالاخره تکانی خورد و چشمانش از هم باز شد. گیج…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 113
-گوشی خودمو میخوام موبایل را سمتم تکان داد. + عزیز دلم به هرکی میخوای زنگ…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 112
گونه اش را جلوی لبهای طلا گرفت و از برخورد نفس های طلا به صورتش ضربان…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 111
مقابل دکتر قرار گرفت که داشت ماسکش را از صورتش جدا می کرد . دلش نمی…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 110
– دوست دارم اراجیف بگم تو چرا انقد نامردی من دارم قربون صدقت میرم تو کم…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 109
گردنش را سریع به سمتم کج کرد اشکهایم میریخت نفسم تنگ بود . اما چرا خودم…
بیشتر بخوانید » -
رمان طلا پارت 108
-چی میخوای از جونم ؟ چی میخوای لعنتی از جونم ؟ بکش راحتم کن دیگه تحمل…
بیشتر بخوانید »